امروز بعد عمري دلدار ياد ما كرد
از کتاب: راگ هزره
، فصل سید عمر
، بخش
،
سید عمر
امروز بعد عمري دلدار ياد ما كرد
شرم تغافل آخر حق وفا به جا كرد
خاك رهيم ما را آسان نمي توان ديد
مژگان خميد تا چشم آهنگ پيش پا كرد
گرد بساط تسليم در عجز ناز ها داشت
پرواز خودسري ها زان دامنم جدا كرد
يارب كه خشك گردد مانند شانه دستش
مشاطه ي كه دل را از طره ي تو وا كرد
فطرت زخلق مي خواست آثار قابليت
جز درد سر نبوديم ما را به ما رها كرد
غرق نم جبينم از خجلت تعين
كار هزار توفان اين يك عرق حيا كرد
گفتيم شخص هستي نازي به شوخي آرد
تمثال جلوه گر شد آيينه خنده ها كرد
دانش جنون شد اما نگشود رمز تحقيق
بند قبال نازي پيراهنم قبا كرد
در عقده ي تعلق فرسوده بود فطرت
از خود گسستن آخر اين رشته را رسا كرد
اي وهم غير ما را معذور دار و بگذر
دل خانه ي است كانجا نتوان به زور جا كرد
رستن از قلزم وهم از سر گذشتني داشت
ياس اين كد و به خود بست تا زنده گي شنا كرد
دست ترحم كيست مژگان بيدل ما
بر هركه چشم واشد پيش از نگه دعا كرد
شرم تغافل آخر حق وفا به جا كرد
خاك رهيم ما را آسان نمي توان ديد
مژگان خميد تا چشم آهنگ پيش پا كرد
گرد بساط تسليم در عجز ناز ها داشت
پرواز خودسري ها زان دامنم جدا كرد
يارب كه خشك گردد مانند شانه دستش
مشاطه ي كه دل را از طره ي تو وا كرد
فطرت زخلق مي خواست آثار قابليت
جز درد سر نبوديم ما را به ما رها كرد
غرق نم جبينم از خجلت تعين
كار هزار توفان اين يك عرق حيا كرد
گفتيم شخص هستي نازي به شوخي آرد
تمثال جلوه گر شد آيينه خنده ها كرد
دانش جنون شد اما نگشود رمز تحقيق
بند قبال نازي پيراهنم قبا كرد
در عقده ي تعلق فرسوده بود فطرت
از خود گسستن آخر اين رشته را رسا كرد
اي وهم غير ما را معذور دار و بگذر
دل خانه ي است كانجا نتوان به زور جا كرد
رستن از قلزم وهم از سر گذشتني داشت
ياس اين كد و به خود بست تا زنده گي شنا كرد
دست ترحم كيست مژگان بيدل ما
بر هركه چشم واشد پيش از نگه دعا كرد