42

در شب هجر تو شرمنده ي احسانم کرد

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ولی ، بخش ،
احمد ولی

در شب هجر تو شرمنده ي احسانم کرد
ديده از بس گهر اشک به دامانم کرد

زلف او بود سخا حاصل سرمايه ي عمر
شانه آخر ز کفم برد و پريشانم کرد

شمّه اي از گل روي تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسواي گلستانم کرد

سر گذشت شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشيمانم کر