داری خبر که از دل و جان می پرستمت
از کتاب: راگ هزره
، فصل حبیب قادری
، بخش
،
حبیب قادری
داری خبر که از دل و جان می پرستمت
مانند بت پرست بتان می پرستمت
دنيا و دين من همه برباد دادۀ
باشی اگرچه دشمن جان می پرستمت
شد سالها که دامن نازت گرفته ام
در موسم بهار و خزان می پرستمت
جای پرستش تو مشخص نکرده ام
در کعبه و به دير مغان می پرستمت
مانند بت پرست بتان می پرستمت
دنيا و دين من همه برباد دادۀ
باشی اگرچه دشمن جان می پرستمت
شد سالها که دامن نازت گرفته ام
در موسم بهار و خزان می پرستمت
جای پرستش تو مشخص نکرده ام
در کعبه و به دير مغان می پرستمت