42

داری خبر که از دل و جان می پرستمت

از کتاب: راگ هزره ، فصل حبیب قادری ، بخش ،
حبیب قادری

داری خبر که از دل و جان می پرستمت
مانند بت پرست بتان می پرستمت

دنيا و دين من همه برباد دادۀ
باشی اگرچه دشمن جان می پرستمت

شد سالها که دامن نازت گرفته ام
در موسم بهار و خزان می پرستمت

جای پرستش تو مشخص نکرده ام
در کعبه و به دير مغان می پرستمت