اگر امروز ز حسنت همسری با مهر و ما دارد

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

اگر امروز ز حسنت همسری با مهر و ما دارد

مکن دیگر جفا بر عاشقت آخر سزا دارد

جفا و جور بر عاشق تقاضای نیکوروئی است

بهر جا ساده روئی دیده ام ناز و  ادا دارد

ز تقوی برهمن چون خبر گشتم یقینم شد 

که هر آئین و هر دینی روا نا روا دارد

بمرگ هم دست بددار نیکور رویان نمی باشم

ز خاک تربتم گر بگذری بوی وفا دارد

ز غلفت پنبه در گوشیم و رنه هر نفس مارا

اجل همچون جرس نالیده نالیده صدا دارد

ز بی انجامی کار محبت بی خبر بودم

گمان من که راه عشقباز انتها دارد

ز دست و پا اگر چه عشقری افتاده  جان من

برای خوردن درد و بلایت اشتها دارد