هر جا که سفر کردم، تو همسفرم بودی
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
هر جا که سفر کردم، تو همسفرم بودی
وز هر طرفی رفتم، تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم، پاسخ ز تو بشنفتم
بر هر که نظر کردم، تو در نظرم بودی
هر شب که قمر تابید، هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب، شمس و قمرم بودی
در صبحدم عشرت، همدوش تو میرفتم
در شامگه ی غربت، بالین سرم بودی
در خندۀ من چون ناز، در کنج لبم خفتی
در گریه ی من چون اشک، در چشم ترم بودی
چون طرح غزل کردم، بیت الغزلم گشتی
چون عرض هنرم کردم، زیب هنرم بودی
آواز چو میخواندم، سوز تو به سازم بود
پرواز چو میکردم، تو بال و پرم بودی
هرگز دل من جز تو، یار دگری نگزید
ور خواست که بگزیند، یار دگرم بودی
سرمد به دیار خود، از راه رسیده گفت
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی ق
وز هر طرفی رفتم، تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم، پاسخ ز تو بشنفتم
بر هر که نظر کردم، تو در نظرم بودی
هر شب که قمر تابید، هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب، شمس و قمرم بودی
در صبحدم عشرت، همدوش تو میرفتم
در شامگه ی غربت، بالین سرم بودی
در خندۀ من چون ناز، در کنج لبم خفتی
در گریه ی من چون اشک، در چشم ترم بودی
چون طرح غزل کردم، بیت الغزلم گشتی
چون عرض هنرم کردم، زیب هنرم بودی
آواز چو میخواندم، سوز تو به سازم بود
پرواز چو میکردم، تو بال و پرم بودی
هرگز دل من جز تو، یار دگری نگزید
ور خواست که بگزیند، یار دگرم بودی
سرمد به دیار خود، از راه رسیده گفت
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی ق