42

به مراد دل رسی آن سحر

از کتاب: راگ هزره ، فصل جاوید شریف ، بخش ،
جاوید شریف

صبح صادق مرهم کافور دارد دربغل ​
گر علاج درد عصیان میکنی بیدار باش

به مراد دل رسی آن سحر
سحری که رو به خدا کنی
به خدا که فیض دعا رسد
که ز سوز سینه دعا کنی

چو وفا نمی کنی ای صنم!
به منت جفا ز چه گشته کم؟
چه بناست این ز تو کز ستم
نه وفا کنی نه جفا کنی
به مراد دل رسی آن سحر

به ره تو صحبت خسته دل
به وفا و مهر تو بسته دل
چه شود که سوی شکسته دل
گذری برای خدا کنی؟
به مراد دل رسی آن سحر
سحری که رو به خدا کنی
به خدا که فیض دعا رسد
که ز سوز سینه دعا کنی