42

آمدی جانم به قربانت ولی

از کتاب: راگ هزره ، فصل غزل سادات ، بخش ،
غزل سادات

آمدی جانم به قربانت ولی
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام
آمدی جانم به قربانت ولی
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
آمدی جانم به قربانت ولی
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام
آمدی جانم به قربانت ولی
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چر