42

تمنای وفا

از کتاب: راگ هزره ، فصل ساربان ، بخش ،
ساربان

کی گفته ام اين درد جگر سوز دوا کن جگر سوز دوا کن
بر خيز و مرا با غم ديرينه رها کن ديرينه رها کن
ما را زتو ای دوست تمنای وفا نيست تمنای وفا نيست
تا خلق بدانند که ياری جفا کن ياری جفا کن
آميختن ات با من اگر است خطايی اگر است خطاتيی
بر خيز خدا را شبی ای دوست خفا کن ايدوست خفا کن
مستم به يکی بوسهء شيرين کن و زان پس شيرين کن و زان پس
تو دانی و بيهوده چه گويم که چی ها کن چه گويم که چی ها کن