42

قسم نخور

از کتاب: راگ هزره ، فصل نگاره خالوا ، بخش ،
نگاره خالوا

قسم نخور به جانم که بی قسم میدانم
نور ستاره ی تو رفته از آسمانم
چشمم اشکی ندارد به پای تو ببارد
یک قلب پاره پاره قسم خوردن ندارد

نگینی بودی بر انگشتر من
امیدی در دل عاشق تر من
تو که آتش زدی بر هستی من
به باد دادی چرا خاکستر من
تو که با قلب عاشق می پریدی
شکستی پس چرا بال و پر من؟
چرا میخوای قسم های دروغین
شود یکباره دگر باور من

قسم نخور به جانم که بی قسم میدانم
نور ستاره ی تو رفته از آسمانم
چشمم اشکی ندارد به پای تو ببارد
یک قلب پاره پاره قسم خوردن ندارد

در دنیائی که آوار مصیبت
با دستهای تو ریخته بر سر من
چرا میخوای بدانم با همین حس
حقیقی هستی یار و یاور من.
تو که بیگانه هستی با سفیدی
تو که دلبستگی هایم را ندیدی
در این بازار داغ نا امیدی
ترا باور کنم با چه امیدی

قسم نخور به جانم که بی قسم میدانم
نور ستاره ی تو رفته از آسمانم
چشمم اشکی ندارد به پای تو ببارد
یک قلب پاره پاره قسم خوردن ندارد

نگینی بودی بر انگشتر من
امیدی در دل عاشق تر من
تو که آتش زدی بر هستی من
به باد دادی چرا خاکستر من
تو که با قلب عاشق می پریدی
شکستی پس چرا بال و پر من؟
چرا میخوای قسم های دروغین
شود یکبار دیگر باور من