42

خیال

از کتاب: راگ هزره ، فصل مهرانگیز ، بخش ،
مهرانگیز

برده زدیده خواب را شب همه شب خیال تو
برده زدیده خواب را شب همه شب خیال تو
جلوه کند بچشم من تا بسحر جمال تو
برده زدیده خواب را شب همه شب خیال تو
هر قدمی بدوش دل بار غمت فراق تو
هر نفسی من از خدا می طلبم وصال تو
برده زدیده خواب را شب همه شب خیال تو
برده زدیده خواب را شب همه شب خیال تو
جلوه کند بچشم من تا بسحر جمال تو
آه آه آه آه آه
او او او او او
پر بمشا همای من سایه فگن تو بر سرم
راز سعادت دلم بسته بود ببال تو
برده زدیده خواب را شب همه شب خیال تو
جلوه کند بچشم من تا بسحر جمال تو