42

من مرد تنهای شبم

از کتاب: راگ هزره ، فصل نعیم پوپل ، بخش ،
نعیم پوپل

من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم
تنهاو غمگین رفته ام
دل از همه گسسته ام

تنهای تنها،غمگین و رسوا
تنها و بی فردا منم

من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم

من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم

از شهر تو منرفته ام
کوله بارمرا بسته ام

بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم

بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم

من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم

من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم