42

سحر میگفت بلبل باغبان را

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،
احمد ظاهر

سحر میگفت بلبل باغبان را
در این باغ جز نهال غم نروید

سحر میگفت بلبل باغبان را
در این باغ جز نهال غم نروید
به پیری میرسد خار بیابان
ولی گل چون جوان گردد بمیرد

ولی گل چون جوان گردد بمیرد

شنیدم در عدم پروانه میگفت

شنیدم در عدم پروانه میگفت
دمی از زندگی تاب و تبم بخش

شنیدم در عدم پروانه میگفت

شنیدم در عدم پروانه میگفت
دمی از زندگی تاب و تبم بخش

سحر میگفت بلبل باغبان را
در این باغ جز نهال غم نروید
به پیری میرسد خار بیابان
ولی گل چون جوان گردد بمیرد

ولی گل چون جوان گردد بمیرد

پریشان کن سحر خاکسترم را

پریشان کن سحر خاکسترم را
ولیکن سوز و ساز یک شبم ده

پریشان کن سحر خاکسترم را
ولیکن سوز و ساز یک شبم ده

سحر میگفت بلبل باغبان را
در این باغ جز نهال غم نروید
به پیری میرسد خار بیابان
ولی گل چون جوان گردد بمیرد