42

وای، باران، باران

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،
احمد ظاهر

وای، باران، باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
چه کسی؟
چهار فصلش همه آراسته گیست
من چه میدانستم، من چه میدانستم
من چه میدانستم
هیبتی باد زمستانی
من چه میدانستم، من چه میدانستم
من چه میدانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
بی آبی، بی آبی، بی آبی
بی آبی
آه چه رؤیائی طب اگر
آه چه پیوند صمیمیت ها
چه امیدی باطلی، چه امیدی باطلی
چه امیدی باطلی
دلی من میسوزد از بی آبی
بی آبی، بی آبی، بی آبی
بی آبی