آریانا
کشور کهن سال ما در درازای تاریخ پر عظمت و با شکوه خود فرازها و نشیبهای فراوان دیده و در برابر این حوادث و رویدادها چون "کوه بابا" و "سپین غر" سر بلند ثابت و استوار مانده است. نام این خطه باستانی و داستانی ما در طی سده ها از لحاظ جغرافیایی و فرهنگی تغییر یافته و در دوره های مختلف بنامهای گونه گون یاد و خوانده شده است حدود و وسعت آن مشخص نبوده گاهی بخش های کوچک را در بر میگرفت و گاهی شامل ساحه های وسیع تری می گردید. زمانی قسمتهای غربی آن از شهرب نشینهای (ستراپهای Satrapies )هخامنشی و متصرفات ساسانی بوده و شرق آن جزء قلمرو سلسله موریای هند و هم گاه خودش مرکز فرمانروایی شرق و غرب بوده است مانند امپراتوری ،کوشانیان شهنشاهی،غزنویان امارت تیموریان و سلطنت درانیان.
آریاییها بنابر روایت زند - اوستا محل سكنا ومأمن اصلى خود را ایریه و جنگهه Airya-aejang ایریانیم ویج (Airyanamaean) یا ایرینه ویژه (Erienveero) یعنی سر زمین آریاییان میخواندند در متن پهلوی وندیداد آمده من اورمزد نخستین محل و سر زمینی را که بهترین آفریده ام اره ویج Ira vej ایران وج (Arane) بود... کلمه "ایرج" (Eraj) صورت مختلف و یادآور همان واژه و ریشه اوستایی است که به پهلوی و فارسی دری "ایران ویج" (Eran-Vej) تلفظ می شده است این لفظ در سنسکریت آریا ورته (Arya-artta) یا آریا ورشا (arya (varsha ضبط شده است. یعنی جایگاه و چراگاه آریاها که محتملا دامنه های شمالی هندوکش و حوزه رود آمو (آکسوس) یا جیحون بوده است. مارکوارت در کتاب معروف خود "ایرانشهر"مینویسد : ائیریانم وئجو (ایران ویج)
(airanem vaejo) یعنی ایران ویج یا سر زمین اصل ایرانیان همین خوارزم است. در صورتیکه تا سرچشمه های زرافشان آمو دریا و سیردریا در طول تاریخ ایرانی نشین بود.از سوی دیگر آرتورکریستن سن آریا را از نام اقوام آئورس (Aures) که از قرن دوم پیش از میلاد در خوارزم می زیسته اند مشتق میداند. فرای در تاریخ ایران باستان آورده است بسیاری از دانشمندان سر زمین باستان ایرانیان (آریانيم ويجهairyanem vaejah ) را خوارزم تشخیص داده مطابق با نام محل هاییکه در وندیداد (۱، ۲) ذکر یافته است. دانشمند گرانقدر دکتر صفا در یکی از مقالات خود نگاشته است تاریخ داستان ایران با زندگانی آریاییان یعنی قوم هندو ایرانی در کشورهای سیر دریا (سیحون) و آمو دریا (جیحون) آغاز شده است که در فرگرد دوم وندیداد (ویدیداد) آنرا ائیرن واجه (Airyanaraja) نامیده اند.
"ایر" در لغت به معنای آزاده و نجیب است و جمع و یا نسبت آن "ایران" (Eran) یعنی مردم ،آزاده آزادگان است. (**) فردوسی در مورد پسر سوم فریدون چنین گوید:
مراورا که بد هوش و فرهنگ و رای
مر اورا چه خوانند ؟ ایران خدای
درین ابیات که منسوب به فردوسی است ایران به معنی آزادگان و
دهقانان بکار رفته است:
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
درین رباعی منسوب به ابوسعید ابی الخیر کلمه "ایران" را به معنای
"ایر" یعنی ساکنان ایران زمین میدانند:
سبزی بهشت و نوبهار از تو برند
آنی که بخلد یادگار از تو برند
در چین و ختن نقش و نگار از تو برند
"ایران" همه فال روزگار از تو برند
"آزاده" را میرساند:
سیاوش نیم و زپریزادگان
از "ایرانم" از شهر آزادگان
کاروان سالار شعر فارسی دری رودکی سمرقندی درین بیت شهریار سیستان را "مه آزادگان" به معنای سالار ایرانیان خوانده است و اشاره به جام شرابی (دوستکانی) میکند که بریاد او و شادی (سلامتی) او می نوشیده اند.
شادی بو جعفر احمد بن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ایران
دقیقی و سنایی خود را از تبار آزادگان میخوانند و در مقام تفاخر می گویند:
من جاه دوست دارم کازاد زاده ام
آزاد زادگان بجان نفروشند جاه را
گر بد کنند ،با ما ما نیکویی کنیم
زیرا که پاک نسبت و آزاد زاده ایم
واژگان ،ابنا الأحرار، بنی احرار،احرار (مفرد آن حر و مؤنث آن حره) ترجمه عربی آزادگان است که در آغاز خطابی بود از جانب مردم یمن به لشکر رهایی بخش ایرانیان که سر زمین شانرا از مهاجمه حبشه نجات داده بود. در ادبیات دوره سامانی و بعد از آن هرجا که ذکر حر، آزاده دهگان (دهقان) شده مراد کسانی بوده که بیشتر دری زبان و از تبار تاجیک بوده اند. در ترکیب واژه دلیر لفظ "ایر" معنای آزاده را می رساند. یعنی کسی که دل آزاده دارد و اتساعاً یعنی شجاع. بعضی از صاحب نظران جزء اول نام "ایرلیند" را از همین مقوله میدانند وهم ریشه آنرا در اسامی "ایروان" "اران" و "آریوپ" (شهری در جنوب افغانستان) شهرران (شهر ایران = ایرانشهر) در بدخشان جستجو میکنند.
تلفظ کلمه "ایران" به معنای کشور (Iran) است و بقول پور داود تا ۵۵۰ سال پیش این کلمه ایران Eran تلفظ و نگارش میشده است.( یسنا ۱/۳۸ ) چنانکه روستاییان خراسان تا هنوز به همین صورت تلفظ میکنند. بارتولد در کتاب جغرافیای تاریخی ایران نویسد : کلمه ایران که در اول اران (بکسرهمزه) بود بعدها پیدا شده و مضاف الیه صیغه جمع اريا (Aryana Arya) است که بمعنی مملکت آریاها میباشد.
لغت "ایران" بمعنای کشور مترادف ایرانشهر و ایرانزمین است.
ایران شتر ایرانشهر(Eran Shetar) اصطلاحی است که ساسانیان بر سر زمینهای زیر فرمان خود اطلاق میکرده اند.
لفظ ایرانشهر بدل نیشاپور بکار رفته است .همچنین لفظ ایرانشار درین شعر ابونواس:
والمهرجان المدار لوقته الكرار
والنو كروز الكبار وجشن کاهنبار
و آبسال الوهار و خره ایر انشار
همچنین بصورت نسبت بعد از نام ابی العباس ایرانشهری درین بیت واژه ایران در ردیف سایر کشورها بکار رفته است:
خداوند ایران و توران و هند
به فرش جهان چو رومی پرند
نخستین بار در نیمه قرن سوم پیش از میلاد مسیح یعنی قریب ۲۳۰۰سال پیش جغرافیا نویس و تاریخ نگار یونان و کتابدار اسکندر بنام اراتستین(Eratasthen) (۲۷۶ ق م ۱۹۶ ق م) یا اراتش اونس (Eratosuens) لفظ ایرینه را منطبق به آب و خاک ما (باستثنای باختر و زمینهای شمالی) بکار برده سترابون ( Strabon ۴۰ ق م - ۴۰ میلادی) حدود مرزهای ایرینه را از قول او معلوم نموده و حدود آنرا بشمول باختر و سغد چنین ذکر میکند: سر حد شرقی "آریانا" رود اندس (سند) و حد جنوبی آن اوقیانوس هند از دهانه اندوس تا خلیج فارس است. قسمت غربی آن را خط فرضی از بندر بحر خزر (دروازه کسپین) تا کرمانیا معین میکند جای دیگر آنرا خطی گفته است که پارتیا را از "مدیا" و "کرمان" را از "فارس" و "پارتا کنه" Partaetakene (اصفهان) جدا میسازد یعنی تمام کرمان و یزد را در بر می گیرد، بجز فارس مرز شمال همان کوههای پاراپامیزوس است که ادامه آن حد شمالی هند را میسازد. باز سترابون در مجلد چهارم جغرافیای خود می نویسد: در زمره ممالک دیگر میخواهم بگویم که از جمله کشورهای ماورای توروس یا بعبارت دیگر ممالک آسیای جنوبی آریانا را ذکر می نمایم با آنچه خواه بکنار بحیره ای واقع است که فارسی ها در سواحل آن مسکونند و یا بکنار خلیج عربستان و یا بکنار نیل و بحیره مصر ویا بحیره ایسیک سترابون جای دیگر نویسد: بجانب غرب هندوستان کوهستانهای (توروس) را به طرف راست گذاشته در منطقه وسیعی داخل می شویم که بنابر خاره بودن زمین آن کم نفوس است. این منطقه که آنرا آریان میخوانند به اقوام مختلفه کاملا بار بار مسکون می باشد و اقوام مذکور از کوه های تاژدروزیا و کارمانیا گودرزیا بلوچستان و کرمان پراگنده گردیده اند. سترابون باز می نویسد: ... قرار تقسیم اراتوستين در حصه جنوبی توروس قسمت اول هندوستان و قسمت دوم عبارت از آریانا ست. دو مملکتی که سرحدات آنها را بسهولت می توان تعیین کرد. سپس آورده است: پس از هندوستان آریانا می آید.
ساکنان آریانا را بنام آریانی ها ( Arianiens) خوانند. باز سترابون میگوید: که اسکندر در موقع بازگشت به باختر ( Baktriana) پس از لشکر کشی به سغد ( Sogdia) و مقابله با سکاسها (Skythians) وعبور از کوهها به آریانا (Ariana) بسوی هند و رود خانه کابل (Kophes) و خواسپیس (Khoaspes) (سوات یا لندی راهی شد. ص ۶۴ كتاب بیلیو پلنی (Pliny) نیم قرن بعدتر اظهارات سترابون را تایید می کند.
(همو کتاب ببليو ص ۶۴)
بارتولد سر حد این آریانا و یا ایران را بقرار ذیل داده است: در شرق هند، در شمال هندوکش و سلسله های جبالی که در غرب آن واقع است و در جنوب اوقیانوس هند سرحد غربی از دروازه خزر یعنی از معبر کوهستانی واقع در شمال تهران شروع شده و در خطی که پارت را از مدی و کارامانیا (کرمان) را از پرسید (فارس) جدا میکرد امتداد داشته است. در صفحه چهار وجه تسمیه شهرهای ایران میخوانیم: کلمه آریانا از نام جغرافیایی و سیاسی آریانام خشاترام Aranamxsatram اشتقاق یافته و اراتش اونس Eratosuens جغرافیادان و کتابدار اسکندر آنرا در کتاب خود بنام آریانا بکار برده و آن را در نیمه دوم قرن سوم قبل از میلاد به شکل یونانی آن یعنی Ariane می یابیم. دانشمند معروف یونان بنام آریان Arrian در کتاب خود زیر عنوان اسکندر کبیر جاییکه از سوارکاران باختر Bactrians سغدی Sogdians اراکوزیا Arachotians و زرنج Zarangian و پارتی Parthians نام می برد از مردمان Areins یاد میکند. بطلیموس (Ptolemy) جغرافيا دان معروف اسامی هفت ولایت معروف آریانا را یک به یک بر شمرده و چنین ضبط کرده است:
۱) مارگیانا Margiana :حوزه مرغاب یا مروالرود.(Morou در اوستا و Margush در پارسی باستان. Margus مفرد حالت فاعلی Margu یا Margiana است.
در کتب جغرافیای تاریخی از دو مرو نام برده اند که باندازه پنج روزه راه از همدیگر فاصله داشته اند. ( یاقوت جلد پنجم، ص ۱۱۲) یکی مرو شاهجان که دارالملک خراسان بود یا مرو الکبری و دیگر مروالرود یا مرو الصغرى.( محتملا مرو چاق یا مرو کوچک افغانی) رود خانه ایکه از هندوکش سر چشمه می گیرد از کنار مرو شاهجان میگذرد و آنرا مرغاب یا مرو رود خوانند این رود در نزدیک مرو در ریگزارها فرو می رود. ابن اثیر (در الكامل ج سوم ص ۱۳۷) می نگارد: درین سال احنف پسر قیس به خراسان می رود دو مرو را ( مروالشاهجان، مرو الرود) فتح میکند. درمجمل فصیحی خوانی ( ج اول ص ۱۳۱) میخوانیم: رسیدن عبدالله بن عامر به نیشاپور و فرستادن احنف بن قیس به مرو الرود و حاطب بن نعمان را به مرو شاهجان کشور شوراها پس از اشغال ماوراء النهر شهر جدیدی بر کنار شهر قدیمی بنا و بنام بیرام علی مسمی کرد که مرکز صنعت پارچه بافی شد مرو رود دارای آب و هوای خوب نهرهای بزرگ و باغ های متعدد بوده است که منسوب به آن مروالرودی یا مروزی است.
بارتولد در تذکره جغرافیای تاریخی ایران ترجمه حمزه سرداور ص ۹۴) می نویسد که به عقیده ژوکوفسکی در جای مرو رود شهر اسکندریه،مرکیانا واقع بوده که از ساخته های اسکندر مقدونی است که ظاهراً همان اسکندریه اوکسیانا یعنی اسکندریه آمو دریا Alexandera-on-Oxus است که در نوامبر ۱۹۶۳ توسط باستانشناس فرانسوی موسیو برنارد Barnard کشف گردید این قشلاق که امروز به آی خانم
(ماه خانم ) معروف است بفاصله دو صد متری مجرای رود خانه کوکچه در دو کیلومتری جنوب رود خانه پنج آمو واقع است. این شهر در قرن سوم قبل از میلاد در نقطه تلاقی این دو رود خانه آباد گردیده بود. مقدسی در کتاب احسن التقاسيم فی معرفه الاقالیم در ص ۳۹۶ شهرهای
زیر را از توابع مروالرود میشمارد: طالقان، قصراحنف، حسه، لوکر...
۲) بکتریانا ( Bactriane) یا باکتریا Bactria: بلخ و بدخشان وحوزه وسطی آمو دریا و قسمت های جنوبی ازبکستان و تاجیکستان تا حد جنوب شرقی ترکمنستان در نیمه قرن سوم قبل از میلاد ديو دوتس مملکت مستقلی بوجود آورد که شامل بلخ سغد و مروبود. (کریستنسن،۱۶)
لفظ بخدی یا بختی که با شتر دو کوهانه گفته می شود مأخوذ ازهمین کلمه است بزبان عوام شتر تند و تیز را شتر بادی ( بخدی) می گویند. درین ابیات واژگان بخدی و بختی را ملاحظه فرمایید:
اشتران بخدیم اندر سبق مست و غران زیر محملهای حق
(مولانا)
به به آن بختی که کتف رسول جایگاه زمام او زیبد
(خاقانی)
پر هوا برداشت آن بند فصیل اشتر بخدی سبک بی قال و قیل
(مولانا)
اینک ره کعبه شهنشاه کو پخته عشق و بخدی راه
(خاقانی)
بختیان یعنی دارندگان شتر همواره با تازیان یعنی دارندگان اسب بکار رفته حتی بعضی کلمات پختون و تازیک یا تاجیک را باین دو بی رابط
نمیدانند:
تازیان اندر حصاری قافله در قافله
بختیان اندر صحاری کاروان در کاروان
(فرخی)
کوهها در هم شکسته ابرها بر هم زدند
تازیان اندر عنان و بختیان اندر مهار
( مسعود سعد سلمان)
خاقانی درین دو بیت کلمه "پختگان "را بکار برده که ظاهرا جمع پخته است یعنی مردمان رسیده اما تصور میرود که این کلمه محرف کلمه دیگر است:
بختیان چو نو عروسان پای کوبان در سماع
اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیده اند
پختگان "بر" چون بختیان افتان و خیزان مست شوق
نی نشانی از می و ساقی و می دان دیده اند
لفظ بختیان با کلمه افغان و خراسان درین بیت خاقانی که بصورت مراعاه النظیر بکار رفته قابل تأمل است:
بختیان نفس من که جرس دار شوند
از دهان جرس افغان خراسان یابم
بلخ: بنامهای بخدی (در اوستا Bahdi و در پارسی باستان باختریش Baktris بلهيکا و باختر یاد شده و به القابی چون بلخ بامی، بلخ بهیه، بلخ الحسنا، بلخ بامین بلخ ،گزین شهری با درفشهای افراشته ، ام البلاد ،
خیرالتراب قبه ،الاسلام نیز خوانده شده است.) سترابون بلخ باختر را فخر آریانا خوانده است( The pride of Arians) موسیو فوشه A Foucher کلمه آریان Ariane را مترادف آریانا بکار برده بکتریان
بلخ را مروارید آریان لقب داده است Cette perle de l'Ariane"
۳) آریا areia : هرات یا هری ، هریوا (هریرود = Arius) آریبا Areia یونانی در اوستا Haraeva = Haroiva در سنگ نوشته نقش رستم هره ایوه Haraia و هم محل اسكندر "شهر".Alexandria Ariana
۴) پارا پامیزوس Propomisos: کابل نورستان تا سواحل سند و غرشستان (غرجستان - هزاره جات) معزی درین بیت از "شار" که لقب شاهان غرشستان بود چنین یاد میکند:
شار غرجستان اگر باید نسیم همتش
خاک آن بقعت کند چو زر مشت افشار شار
منوچهری گوید:
پیش از همه شاهانست در ماضی و مستقبل
بیش از همه شیرانست در شیری و در شاری
منسوب به غرجستان را غرچه یا غرشه گویند که در لغت بمعنای
کوهنشین و ساده دل بکار رفته:
بفریبد دلت بهر سخنی
روستایی و غرچه را مانی
(بدیعی)
( ادامه زیر نویس ص (٢٤)
ويا:
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چراشست و سه زیست آن مرد تازی
(ابوطیب محمد بن حاتم المصعبى صاحب دیوان رسالت نصر بن احمد سامانی)
(یعنی مرد کهسار صدوچندسال عمر میکند و پیامبر اکرم شست وسه سال.)
لفظ شار و شیر را مکرر در اشعار شعرای عهد غزنوی مانند فرخی و دیگران کرارا میبینیم.
۵) زرنجیانا یا در نجیانا Drangiana: سیستان، کندهار، زرنگ یا زرنج ساحه سیستان Haitumanta مأخوذ از رود خانه هیتومند (هیر مند= هیلمند) است. واژه Haitu بمعنای پل نشانه اهمیت رود و عبور از آنست.
۶) اراکوزيا Arachosia :غزنی سلسله کوه سلیمان تا اندوس. نام "الکوزی" یادگار همین تسمیه است.
کلمه اراکوزیا در پارسی باستان Harauuatis هره اووتیش در اوستا Harahwati و بزبان یونانی Arachosia است.
۷) گودرزیا Gedrosia : کج ،مکران ،بلوچستان و نواحی دور و پیش آن
نام جھیل "گود" Gaud و "زره" ziran در سیستان افغانی تراشی و
یادگاری از همین نام اصلی است. فردوسی شهرهای ایران را در ضمن
نامه پیران به گودرز کشواد چنین آورده است:
از ایران به کوه اندر آید نخست
در غرچگان از بر و بوم بست
دگر تالقان شهر تا فاریاب
همیدون در بلخ تا اندر آب
دگر پنجهیر و در بامیان
سر مرز ایران و جای کیان
دگر گوزگانان فرخنده جای
نهادست نامش جهان کد خدای
دگر مولیان تادر بدخشان
همین است ازین پادشاهی نشان
فروتر دگر دشت آموی وزم
که با شهر ختلان برآید برم
چه شگنان و زتر مذو ویسه گرد
بخارا و شهر یکه هستش به گرد
همیدون برو تا در سغد نیز
نجوید کس آن پادشاهی به نیز
و زانسو که شد رستم گرد سوز
سپارم بدو کشور نیمروز
ز کوه ز هامون بخوانم سپاه
سوی باختر برگشایم راه
به پردازم این تا در هندوان
نداریم تاریک ازین پس روان
ز کشمیر و ز کابل و کندهار
شما را بود آنهمه زین شمار
در قرن نوزدهم شرق شناس معروف انگلیس ایچ ایچ ویلسن
H.H.Wilson)) در کتاب آریانای "باستان حد و مرز ،ساحه و عرصه آریانا را مطابق به قلمرو امروز افغانستان بشمول پاره ای از نواحی غربی آن تشخیص داده و معرفی کرده است. بیلیو میگوید: مملکتی که حالیا افغانستان نامیده میشود آریانای یونان قدیم است و نام خراسان که از طرف مردم برای شناخته شدن ملک شان و دیگران بکار می رود بخوبی منطبق است به آریانای باستان گوتشمید خاور شناس آلمانی می نویسد: آریانا در ادوار قدیم منحصر به ایران شرقی (افغانستان...) اطلاق میشده است. پس بنابر اشارات و اسناد گوناگون تاریخی میتوان اذعان کرد که قدیمی ترین نام کشور ما تا قرن ٤ میلادی "آریانا" بوده است که در دوره ساسانی مبدل به ایرانشهر و بعد ایران می گردد و مرزهای آن گسترش می یابد.
کلمه آریانا بعنوان یک واحد جغرافیایی بصورت "آریان" در متون قرن چهارم عربی مانند سنی الملوک الارض و الانبيا حمزه بن حسن اصفهانی و کتاب التنبیه و الاشراف مسعودی مروزی بکار رفته است.
نگارش این کلمه در زبان پارتی (Aryan) و در زبان اشکانی (Arian) بوده است که بعد در پهلوی ساسانی بصورت ایران ویج در آمده است. در ادبیات کهن ما لفظ آریانا و آریان دیده نشده واگر شده بما نرسیده است. قدیمی ترین جاییکه در شعر فارسی لفظ آریانا را می بینیم این دو قطعه است:
ای کشور من ای آریانای کبیر
ای علو مقامت آشکار از پامیر
کبک تو که باج ستاند از باز
آهوی تو ناز می فروشد بر شیر
(یحی آرین پور والوالیجی)
این خطه که روزی آریانا بوده است
گهواره مردمان دانا بوده
اندر دل ظلمت قرون وسطی
چون چشم و چراغ اهل دنیا بوده است
( یحی آرین پور والوالیجی)
لفظ آریان را برخی بصورت جمع آریا دانسته اند که با ایزاد الف نسبتی که افاده جا و مکان کند آریانا شده است. مانند باکتریانا در انجيانا. ونیز لفظ آریان در شعر جمشید شعله شاعر تخارستانی که در همین سده میزیست دیده شده که گفته است:
زادگه پاک ما میهن آزادگان
کنام مردان مرد ،کمینگه پردلان
مهد نژاد بزرگ سلاله آریان
سلاله دیهیم ،جم وارث تخت کیان
همیش نقش سنان مه علم کاویان
زیسته مردانه وار، بدهر در هر زمان
خواه به شمشیر کین، خواه بتاج و نگین
از گه پیشین زمان تا بدم واپسین
همچنین در شعر صلاح الدین سلجوقی دیده میشود که چهل سال پیش بمنظور "ترانه ملی" سروده شده بود:
کشور گزین خطه برین
ملک راستین خاک آریان
مهد دانش و هنر فخر آسیا...
این قطعه پر معنی و پر مغز که متأسفانه اکنون در دسترم نیست بصورت تصنیف زیبا به آهنگ "کارمن" و به آواز خواننده محبوب گل احمد شیفته در سال ۱۳۳۲ که خود متصدی نشرات رادیو کابل بودم، ضبط و منتشر شده است. متن ترانه در مجله "پشتون ژغ" همان سال طبع گردیده است ترانه ملی پاکستان نیز به اقتفای همین طرز و آهنگ درست شده است.
((کشور حسین... پاک سر زمین...
واژه آریانا و ایرینه بصورت "ایران" و "ایران" معمول و متداول شد. بقول داکتر محمد حسن کاکر کلمه ایران پهلوی است و اصلا از کلمه آریانا ماخوذ میباشد. بعد از طلیعه شعر دری و نظم شاهنا مه که به بحر متقارب سروده شده است و لفظ "آریانا" و آریان بزعم بعضی از دانشمندان از نظر بحور عروضی باصطلاح موازین شعری و "تنگی قافیه" در این قالب نمی گنجیده از آن لحاظ بکار نرفته است اما حق آنست که در آن عهد کلمه آریانا ،آرینه آرین (ساکنان ایرینه) و آریان تحول دیده تغییر شکل داده و بصورت ایران Eran متداول گشته است کلمه ایران بیش از یک هزار و سه صد بار در شاهنامه آمده است و اگر نسبت و منسوبها را نیز بآن بیفزاییم شمار آن بیشتر میگردد فردوسی نخستین بار نام ایران را در مقام ستایش محمود غزنوی بکار می برد:
به ایران و توران و را بنده اند
به رای و به فرمان او زنده اند
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست مردم همه یاد اوست
فردوسی درین بیت اورا شهنشاه ایران و زابلستان می خواند:
شهنشاه ایران و زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان
فردوسی کلمه ایرانزمین را زمانی بکار برده که سام از دیدن فرزند
سپید موی خود ناراحت است:
ازین ننگ بگذارم ایرانزمین
نخوانم برین بوم و بر آفرین
کلمه "ایران" را در شعر فارسی نخستین بار در قصیده "مادر می" رودکی می بینیم:
زان می خوشبوی ساغری بستاند
یاد کند روی شهریار سجستان
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون
گوید هر یک چو می بگیرد شادان
شادی بوجعفر احمد بن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ایران...
در عهد سامانی شهرهای ماورا النهر مانند بخارا و سمر قند و... نیز "ایران" بمعنای اعم کلمه خوانده میشد به عبارت دیگر قلمرو ایران سر
زمین ماورا النهر را نیز در بر میگرفت.
ابو شکور بلخی شاعر قرن چهارم شاه سامانی را که در بخارا و شهرهای مجاور آن حکمروایی داشت "شاه ایران " خوانده گوید:
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهر ایران بگسترد داد
(شهر ایران یعنی کشور ایران و ایرانزمین)
دیگری گوید:
خوشا شهر ایران و ایرانزمین
که یک شهر آن به زما چین و چین
ماچین یا مهاچین = چین بزرگ است در مقابل چین که سرزمینهای شرقی باشد مشتمل بر کاشغر ختن و تورفان... چنانکه فردوسی آورده است:
به ماچین و چین آمد این آگهی
که بنشست رستم به شاهنشهی
فرخی در ترجیع بند معروف خود کلمه چین و ماچین زیبا بکار برده است:
ترا گر همچنین شاید بگو آن سروسیمین را
بگو آن فخر خوبانرا نگار چین و ماچین را
که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را
کم از رویی که بنمایی من مهجور مسکین را
بیا تا شاد بگذاریم بستان غزنین را
مکن بر من تباه این جشن نوروز خوش آیین را
همی برتو شفیع آرم ثنای گوهر آگین را
ثنای میر عالم یوسف بن ناصر الدین را
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی
جای دیگر فرخی سر زمین سلطان محمود را ایران و مردم آنرا ملت ایران خوانده گوید:
چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت ایران
سلاله غزنوی ،غوری، آل کرت ،تیموری هوتکی و درانی... در بسا موارد خود را پادشاهان ایران خوانده اند که از لحاظ اطلاق جغرافیایی با حدود اربعه ایران سیاسی امروزی کم و بیش تفاوت دارد و بیشتر منطبق است با محدوده آریانای باستانی دکتر کاکر کلمه ایران قدیمی ( ایران باستان) را تا حد زیادی با آریانا مترادف میداند. خلاصه این اصطلاح نظر به زمان و حتی سلیقه گویندگان تغییر و تحول یافته گاهی بمعنای وسیع و گسترده به کار رفته و گاهی به صورت محدودتر و خاص تر.
از دیدگاه فردوسی بسا ولایت ایران کنونی داخل ساحه ایران آن روز نبوده است از آنجمله است مازندران :
بگویش که آمد به مازندران
به غارت زایران سپاه گران
مازندران مذکور در شاهنامه مازندران امروزی نیست. ظاهرا شهری بوده در بدخشان که ناصر خسرو بدان اشارتی دارد:
گرچه مرا اصل خراسانی ست
از پس پیری و مهی و سری
دوستی عترت و خانه رسول
کرد مرا یمکی و مازندری
عنصری لفظ مازندران را به تخفیف بصورت مازندر بکار برده است:
به شاهنامه همی خوانده ام که رستم زال
گهی بشد زره هفت خان به مازندر
اهواز:
چو صد مرد بگزید اندر میان
از ایران و اهواز و از رومیان
کرمان:
چو دارا از ایران به کرمان رسید
دو بهر از بزرگان لشکر ندید
زابل:
چو از شهر زابل به ایران شوی
به نزدیک شاه دلیران شوی
فردوسی کابل را مرز شرقی ایران و بیرون از سر زمین ایران خوانده است:
زکابل به ایران ز ایران به تور
ز بهر تو پیمود این راه دور
ضبط دیگر آن چنین است:
ز زابل به ایران ز ایران به تور
ز بهر تو پیمود این راه دور
یا:
چه باید مراجنگ زابلستان
همان جنگ ایران و کابلستان
کابلستان یا کاوفو (چینی) Kaefu پیش از میلاد مسیح و بعد آن قسمت معظم افغانستان امروز را از بامیان تا کندهار از کابلستان تا بولان و پشاور را در بر می گرفت محتملا کاوفو نام یکی از قبایل پنجگانه یوچی یا تخاری بوده است که پس از اشغال این سر زمین نام خود را به آن گذاشتند.
لفظ زابلستان هم زمانی توسعا تمام سر زمین ما را در بر میگرفت حتى سید علی کاتبی در یا سالار ترک "کابل" را در کتاب خود معروف به مرات الممالک پایتخت زابلستان خوانده چنانچه آورده است سپس به لمغان ( لغمان) با هزاران بلا از میان قوم هزاره گذشتم و بباختر زمین یعنی
ولایت زابلستان رسیدیم و به پای تخت زابلستان یعنی شهر کابل آمدیم...
(مرات الممالک سید علی کاتبی ترجمه از ترکی محمود تفضلی و علی گنجه یی ص (۱۲۲)
از همین بابت است که سلطان محمود غزنوی را محمود زابلی میخوانده اند. ناصر خسرو گوید:
به ملک ترک چرا غره اید یاد کنید
جلال دولت محمود زابلستان را
پریر قبله احرار زابلستان بود
چنان که کعبه است امروز اهل ایمان را
این دو بیت منسوب به فردوسی است:
خجسته درگه محمود زابلی دریاست
چگونه دریاکان را کناره پیدا نیست
چه غوطه ها زدم و ندیدم هیچ گناه
بخت منست این گناه دریا نیست
نا گفته نگذریم که مراد از زابل و زابلستان غزنی و حوالی آنست و لفظ زابل که در ایران امروز معمول و معلوم است کاملا تازه است. اینک جریان تغییر این نام را ملاحظه میکنیم:
در آذر ماه ۱۳۰۹ هجری شمسی از دفتر مخصوص به وزارت کشور ابلاغ شد که نصرت آباد (مرکز سیستان) بر زابل و دزد آب به زاهدان تبدیل شود ریاست وزرا نیز این تبدیل و تغییر را به دوایر ذیربط اطلاع داد ولی درین میان در مورد شناسایی نصرت آباد اشکالی پیش آمده بود وزارت مالیه ضمن ارسال نامه ای از ریاست وزرا پرسید که آیا نصرت آباد "... سیستان زابل شده یا شهر نصیر آباد که حکومت نشین و مرکز است." این نامه برای اظهار نظر به وزارت داخله ( وزارت کشور) ارسال شد. متصدی نقشه کشی وزارت داخله در ذیل آن نامه توضیح داد که درنقشه انگلیس نصرت آباد است در نقشه عبدالرزاق خان نصر آباد است و در جزء جمع هم به اسم نصرآباد بوده و حالا هم نصیر آباد بر آن اضافه شده بالاخره روشن شد که نصر آباد است که به زابل تبدیل شده.
دکتر سید شهرام ایرانبومی واژه ایران را مشتق از آریانا دانسته در باره تغییر آن چنین می نویسد: بنابر اسناد موجود در ماه دسامبر سال ۱۹۳۴ میلادی برابر با دی ماه شمسی وزارت امور خارجه ایران به موجب بخشنامه ای (متحدالمآل) که برای کلیه نمایندگیهای سیاسی خود در کشورهای خارجه ارسال داشت دستور داد که از اول فروردین سال ۱۳۱۴ شمسی برابر با ۲۲ مارس۱۹۳۵ میلادی بجای کلمه "پرس" و "پرشیا" کلمه ایران بکار برده شود. منبع باز می نویسد: به لحاظ تاریخی قدمت شکل گیری واژه پرشیا Persia به بیش از دو هزار و پانصد سال پیش بر میگردد. در حالی که کاربرد لفظ ایران Iran در زبانهای خارجی پیشینه نزدیک به پنجاه سال دارد ازین رو واژه ایران Iran در عمل قادر نیست بار تاریخی محتوای که پشتوانه فرهنگی تمدن ایران را در زبانهای خارجی در بر میگیرد ادا کند خلاصه لفظ ایران و ایرانی بمعنای اعم کلمه مترادف است با لفظ آریا و آریایی که اطلاق میشده است بر نژاد، زبان فرهنگ و تمدن آریاییها اما اکنون که واژه ایران و ایرانی بصورت اخص زیرکانه به کشور و مردم ایران امروز اختصاص یافته و مفهوم جغرافیای تاریخی و سیاسی را گرفته است اشتباهات ابهامات وسوتفاهماتی را بار آورده است که در خور بحث و توجه است مخصوصا برای همسایگان نویسنده توانای کتاب در آمدی بر تاریخ افغانستان این موضوع را با دقت و ظرافت خاصی مورد تحلیل و بررسی قرار داده است. اما ،فارس پارس هم بمعنای عام آن عبارتست از نام مملکت کنونی ایران در سابق و بطور خاص نام یکی از مهمترین ایالت آن کشور چنانچه سعدی در دیباچه گلستان فرماید:
اقلیم پارس راغم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا
برتست پاس خاطر بیچارگان و شکر
برما و بر خدای جهان آفرین جزا
یارب زباد فتنه نگهدار خاک پارس
چندانکه خاک را بود و باد را بقا
باز گوید:
همانا که در پارس انشای من
چومشک است کم قیمت اندرختن
حافظ گوید:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
این نکته که در آثار سعدی و دیوان حافظ کلمه ایران بیش از یکی دو بار بکار نرفته بجای خود قابل تأمل است. از آنجمله این بیت در بوستان است:
بگفت ای خداوند ایران و تور
که چشم بد از روزگار تو دور
بعضی از دولتمردان آن کشور مانند دکتر احسان یار شاطر معتقد بودند که کلمه "پرشیا" با یک تداعی بسیار مطلوبی همراه است. و همچنین محمد علی فروغی بدین باور بود که این تغییر بدان می ماند که معرفهای را نکره کرده باشیم. دکتر افشار یزدی در جلد اول "افغان نامه" می نویسد: در زمان هخامنشیان دولت آن زمان ایران را "پارس" می گفتند.
چه در تورات و چه در کتب یونانی و رومی "شهنشاهی پارس" نوشته اند. "ایران ویجه" بیشتر به همین خراسان و مشرق فلات گفته میشده است در زمان ساسانیان است که تمام امپراتوری فلات که مشتمل بر شرق و غرب و شمال و جنوب آن بود "ایران" و "ایرانشهر" (ایران شتر) نامیده شده است باز در صفحه هفتاد می نویسد: بطور کلی در بعض اوقات که فلات ایران از لحاظ سیاسی بدو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشد نام "ایران" نصیب قسمت شرقی می گردید و نام پارس مخصوص ایران جنوبی می بود. سعدی و حافظ پادشاه فارس را پادشاه ایران نخوانده اند حال آنکه شعرای غزنوی محمود و مسعود را پادشاه ایران مخاطب ساخته اند.
رنه گروسه Rene Grousset شرق شناس فرانسوی می نویسد: در فلات ایران دو دولت متمایز تشکیل شده که هر دو فرهنگ مشترک دارند. ولی هر کدام دارای ادبیات مشخص و علیحده و سنن مخصوص بخود و ماموریت تاریخی متمایزاند. این دو کشور عبارت اند از ایران فعلی که در زبانهای خارجی پرس می نامند و در مغرب فلات واقع است و افغانستان که در مشرق آن قرار گرفته. برای اثبات این نکته اسناد نمونه های منظوم و منثور فراوان است که فرصت بیان آن نیست اینک بذکر چند نمونه از هر عهد اکتفا می کنیم. عنصری قصیده ای در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی وزیر سلطان محمود غزنوی دارد که در آن اورا کدخدای خسرو ایران خوانده است:
ای شکسته زلف یار از بسکه تو داستان کنی
دست دست تست اگر با ساحران پیمان کنی
گاه برماه دو هفته گرد مشک آری پدید
گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی
هم زره پوشی و هم چوگان زنی بر ارغوان
خویشتن را گه زره سازی و گه چوگان کنی
بشکنی بر خویشتن تا نرخ عنبر بشکنی
خویشتن لرزان کنی تا نرخ مشک ارزان کنی
نیستی دیوانه بر آتش چراغلتی همی
نیستی پروانه گرد شمع چون جولان کنی
چون بخواهی گشت گردشگاه تو دیبا بود
چون بخواهی خفت بستر لاله نعمان کنی
دل نگهدارای تن از دردش که دل باید ترا
تا ثنای کد خدای خسرو ایران کنی
فرخی در وصف محمود گوید:
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدوگشت زابلستان
سر شهریاران ایران زمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
جای دیگر گوید:
شیر نر در کشور ایرانزمین
از نهیبش کرد نتواند زیان
هیچ شه را در جهان آن زهره نیست
کو سخن راند ز ایران بر زبان
مرغزار ما به شیر آراسته است
بد توان کوشید با شیر ژیان
جای دیگر محمد را پسر شاه ایران خوانده گوید:
میر همه میران پسر خسرو ایران
بواحمد بن محمد آن ابر درم بار
مسعود سعد سلمان گوید:
به هر شهری که بگذشتی به آن شهر این خبرده
که آمد بر اثر اینک رکاب خسرو ایران
سنایی گوید:
آنکه تا چون دست موسی طبع را پر نور کرد
ملک ایران را چو هنگام تجلی طور کرد
صاحب چهار مقاله عروضی در وصف سلطان غور گوید: "چگونه پدری چون خداوند ملک فخرالدوله والدین خسرو ایران ملک الجبال اطال الله بقأ و ادام الى المعالى ارتقا که اعظم پادشاه آن وقت است و افضل شهریاران عصر".
مولف تاریخ وصاف در حق شمس الدین کرت از سلاله های غوری آورده است: که مصداق این دعوی آن است که سالها ست که تا گوش جان و جان گوش به آوازه جود مخدوم ملک اسلام شهریار ایران خسرو بر و بحر شمس الحق والدین که روزگار امر و نهی اورا رام باد و جریان افلاک مطابق مرام مشنف و مروح گشته...
در سال ۸۱۸ چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات (حصار اختیار الدین) را گذاشتند بر کتیبه کاشی آن قصیده ای نوشتند در مدح شاهرخ که این سه بیت از آن است:
آیا پادشاهی که بر روی دفتر
کلامی نیامد ز مدح تو خوشتر
شهنشه الغ بیگ و سلطان براهیم
که هستند شایسته تخت و افسر
یکی را نشانده است بر تخت توران
دگر کرده از بهرش ایران مسخر
ظهیرای هروی در وصف هرات گوید:
به توصیف گل و گلزار ایران
سواد اعظم و چشم خراسان
هرات آیینه رخسارعالم
گلی بر گوشه دستار عالم
وجیه نسفی محمد کرت را سالار ایران خوانده گوید:
بسال شش صد و هفتاد و شش مه شعبان
قضا ز مصحف دوران چو بنگریست بفال
بنام صفدر ایرانیان محمد كرت
بر آمد آیت الشمس کورت در حال
(کتاب تاریخ نامه هرات، تأليف سيف بن محمد بن یعقوب سيفى الهروی
به تصحیح زبیر صدیقی . کلکته ،۱۹۴۳ . ص۲۶۲ )
سجع مهر محمود هوتکی بدینقرار بوده است:
سکه زد از مشرق ایران چو قرص آفتاب
شاه محمود جهانگیر سیادت انتساب
دین حق را سکه بر زر کرد از حکم اله
عاقبت محمود باشد پادشاه دین پناه
باز سجع مهر دیگر او:
دولت سلطان حسین نا بود شد
شاه ایران عاقبت محمود شد
رفیقی سیرجانی در ضمن قصیده ای که در وصف محمود افغان سروده اورا حامی زبان فارسی دری خوانده شاهان صفوی را به ترک منشی منسوب دانسته است مطلع قصیده اینست:
امروز روز عزت و دیهیم و افسر است
عهد بلند پایه و دور مظفر است
آنجا گوید:
دیروز بود لهجه در بار اجنبی
امروز قند فارسی آنجا مکرر است
چنانکه در تاریخ خوانده ایم اشرف هوتکی پس از پیروزی بر ترکان روش اعتدال و نرمش در پیش گرفت و به جای تعقیب عثمانیها که در حال عقب نشینی بودند (۱۷۲۶میلادی برابر ۱۱۳۹ هجری) با آنها همراهی کرده اسرای آنها را آزاد ساخت سر انجام قرار داد صلحی امضا شد و شاه اشرف بعنوان "شاه ایران" و سلطان بعنوان "خلیفه مسلمانان" شناخته شدند و هم در قرار داد صلح مقرر شد که مناطق تحت اشغال ترکیه به ایران باز گردانده شود.
در سال ۱۱۳۹ در عهد شاه اشرف موقعیکه به تر غیب ملا زعفران کتیبه ای بر مسجد اصفهان روی کاشی خشتی و با خط نسخ نوشته شد، اشرف شاه ایران خوانده شده است درین کتیبه بین هر دو فرد شعر عربی یک فرد شعر فارسی است:
لقد امر السلطان خاقان عصره
ز صدیق است انوار صداقت
و من فایق فی ایران عز جلاله
ز فاروق است اسرار عدالت
و اشرف السلطان السلاطين اسمه
ز ذی النورین نور فیض رحمت
(این فرد به خط زرد طلایی نوشته شده)
و منه استفاض الناس حسن
نوالیه... ز انوار على حب ولایت
میرزا جعفر راهب طوسی در مدح احمد شاه درانی گوید:
کنم خامه فکر را تازه سر
به مدح شاهنشاه نیکو سیر
جهاندار احمد شه سر فراز
که در های دلهاست بر وی فراز
خداوند دولت بر ایرانیان
در درج اقبال درانیان
احمد شاه درانی در فرمان تاریخی ۱۶ شوال ۱۱۶۷(۱۷۵۳) که در نشریه فرهنگ ایرانزمین چاپ شده است کلمه افغانستان را بکار نبرده و در عوض آرزو کرده است تا بیاری خداوند سراسر ایران را به زیر فرمان خود آورد... درین وقت که پروردگار عالم این دولت خداداد را بنواب همایون ما ارزانی فرموده است منظور نظر اقدس چنانست که بفضل قادر لم یزل اسرای مسلمانان که در عهد نادرشاه گرفتار گردیده نجات از ارض قدس دهیم و درعرض راه تون و قاین و غیره ولایات که به تصرف امنای دولت قاهره در آمده هر چه اسیر مسلمان بود نجات یافته و حال قلعه مشهد را محاصره ،داریم انشاالله همینکه قلعه فتح شد بکلی کل ایران به تصرف آمد.... شهاب ترشیزی در رثای تیمور شاه درانی گوید:
ملک ایران گشت ویران چون دل آشفتگان
ای دریغا تاجدار خسرو ایران کجاست؟
در کنار نام زیبای ،آریانا نام دیگر کشور ما خاصه در آثار و اسناد عهد سکندر و جانشینان او (باکتریا) Batria یا Bactriana یعنی باختر و بلخ بود بمعنای هرچه وسیع کلمه. کلمه باکتریا در کتیبه های هخامنشی باختریش در زند - اوستا بخدی در پهلوی بخل یا بخلی و در فارسی بلخ است پای تخت Bactria باکترا همان بالاحصار کنونی با ارگ ودیوارهای حصین آن نزدیک به مزار شریف بوده است. لفظ باختر در ادبیات ما به معنای مغرب هم بکار رفته است حالانکه ریشه قدیم Bactria از A-Paktra یعنی شمال آمده چنانچه فردوسی در ستایش محمود گوید:
ز خاور بیار است تا باختر
پدید آمد از فراوکان زر
ناگفته نگذریم که این بیت از جمله بیش از بیست موردی است که فردوسی سلطان محمود را ستوده است. مقصود از کان زر معدن طلایست که در کوهپایه های غزنین پیدا شده بود و ذکر این کان زر سرخ که گویا بشکل درختی بوده در آثار و اشعار آن دوره آمده است. چنانکه فرخی گفته است:
به گنجت اندر نقصان کجا پدید آید
که باشد اورا همسایه کوه زر رویان
جای دیگر گوید:
اگر نیستی کوه غزنین توانگر
بدین زر روینده وزرکانی...
این کوه را که نزدیک مقر واقع است امروز مردم زرکشان می گویند و محتملا لفظ "میرزکه" که زرشویان از آب چشمه آن ذرات طلا بدست می آوردند و از دور و پیش آن مکرر سکه های طلا پیدا می شود با کلمات "یر" "زر" و "كان" بی ارتباط نباشد.
همچنان که هرات دل خراسان خوانده شده ایران هم دل جهان نامیده شده است چنانکه نظامی در هفت پیکر گوید:
همه عالم تنست و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
همین نکته که ایران یا افغانستان قلب آسیاست در آثار مولفان متأخر نیز انعکاس کرده است چنانکه راجا مهندرا پرتاب یکی از آزادی خواهان معروف هند عنوان کتاب خود را "افغانستان یا قلب آریان" Afghanistan the heart of Arya داده .است این کتاب تاریخ طبع ندارد در عهد نادرخان در چین بطبع رسیده است. همان است که اقبال گوید:
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در آن پیکر دل است
از گشاد او گشاد آسیا
از فساد او فساد آسیا