116

مرا می بینی و از کوچه ای عشقت بدر میشی

از کتاب: دیوان اشعار ، غزل
21 November 2025

مرا می بینی و از کوچه ای عشقت بدر میشی

به شوخی های فصل نوجوانی همسفر میشی


ز لای پیکی ای سه رنگِ خود تا کی نظر بازی

نکن اینگونه قربانِ تو میگردم نظر میشی


کمی آزادی داری گاهی بیرون میری از خانه

نشو بی پرده از این بیشتر خونین جگر میشی


زمانه پُر خطر مردم حسود و زندگی مشکل

ولی ای عصر هم باشی پریش و در بدر میشی


ز حالِ ما مپرس از حالِ این وادی مشو اگه 

اگر گویم چه میبینم ز هر دو دیده تر میشی


فقط تا داری زیبایی عزیزی نور چشم هستی

کف ات خالی شود بر یار جانی رهگذر میشی


متاعی زندگانی آدم و ناآدم نمی بیند 

تو بر خود داری پول و پیشِ مردم معتبر میشی 


نصيحت میکنم از غصه و تشویش دوری کن 

که میگیری فشار و چربی، بیمارِ شکر میشی


گرفتار هستم و دل پر بُود از داغِ دلتنگی 

ز احوالِ دلِ محمود روزی با خبر میشی