114

اسلام و شمشیر

از کتاب: اسلام و شمشیر ، بخش ۵۳

قرآن برای جوینده آن، سرشار از نمودار های اجتماعی در زمینه های اقتصاد و فرهنگ و سیاست به دوران نزول است که از خلال آن ها می توان از ساخت ماهوی و دیرینگی زیستی اعراب با خبر شد. اینک همه جا و حتی از زبان مدرسان و  حضرات و آیات پر آوازه حوزوی، مقولاتی ضد عرب را می شنویم، که در مبنا مخالف اسلام و قرآن اند، و اعراب عهد رسول الله را با همان توصیف کودکانه ساخت یهود، بی ارائه قرینه های نو، به قصد تحقیر و تخفیف، سوسمار خوار می خوانند. مورخ آماده است تا باگواه گرفتن برخی از آیات قرآن، این تنها منبع مطمئن و قابل رجوع تاریخ صدر اسلام، اثبات کند که جامعه عرب نجد به زمان بعثت پیامبر، چنان نبوده است که بنا بر  تشخیص و توضیح امثال و انواع زرین کوب ها، کافور را از نمک نشناسند!


مثلا در گفت و گو از سرودن شعر و ظهور شعرا در ایران با پدیده حیرت آوری مواجهیم که خود حکایتی است غریب در استحکام این مدعا که ظهور تجمع متمدنانه در این سرزمین تنها از دو قرن و نیم پیش قابل رجوع است، زیرا ادب و ادیب تراشان برای ایران ماقبل صفوی، هرچند به شهادت مجموعه تنظیمی سودآور در کتاب هنر دربارهای ایران، یک اثر مادی قابل ارائه، حتی به قامت خلال دندانی ندارند، ولی در تراشیدن ابر شاعرانی از قرن دوم تا دهم هجری چنان بی کنترل عمل کرده و چندان بت غزل سرا تراشیده اند، که در صورت قبول حضور آنان، مجازیم اعلام کنیم که تا سه قرن قبل، حکام ایرانی در جای تدارک سرپناه و ابزار دفاع و مجموعه های زیر بنایی برای رفع نیاز تولید و توزیع، همگی شعر می نوشیده و لقمه نان و غزل قورت می داده اند، زیرا به زمان دراز یازده قرنه پس از اسلام، در جای هر نمایه مورد نیاز تجمع و تمدن، فقط نام ادیبانی پرآوازه را در انبان ملی انبار کرده اند و از سیصد سال پیش که اندک اندک نشانه های کم رنگی از تجمع و تحرک اجتماعی جوانه می زند، ناگهان آن سخن سرایان مسلط به عروض و قافیه و سوار بر مرکب بیان، از صحنه دور می شوند و مکان خود را به نو شاعرانی می بخشند که در حد اکثر توان کلام خود نیز، گریختگان و پناه گرفتگانی در غار قهقرا معرفی شده اند.


«هچنان که گذشت دوره سلطنت شاهرخ از جهت کمیت شعرا در ادوار قابل ملاحظه ادبی ایران است و از لحاظ وفور شعرا با درخشان ترین دوره های ادبی ایران برابری می کند، اما از نظر کیفیت باید این دوره را از ادوار انحطاط ادبی و تنزل شعر فارسی محسوب داشت. از مظاهر این انحطاط یکی آن است که در این دوره به شاعر بزرگی که بتوان نام اش را را در ردیف شعرای نام دار ایران قرار دارد بر نمی خوریم». (احسان یارشاطر، شعر فارسی در عهد شاهرخ، یا آغاز انحطاط در شعر فارسی، ص101)


یار شاطر مثل همیشه و بر روال مصطلح روشن فکران خودی، از زوال شعر فارسی می نویسد ولی از علل و جهات این افول چیزی نمی گوید. زیرا کنیسه و کلیسا در باب تنگ دستی فرهنگی آن چند کومه نشین از راه رسیده، هنوز متن راه نما و علت یاب تولید و تحریر نکرده و چرخه تالیفات عامی فریب خود را ، که پیوسته سرمشقی برای مکرر نویسی این حضرات داخلی بوده است، به حرکت نیانداخته اند.


«در سال 850 هجری قمری سلطان محمد بن بایسنقر که حاکم عراق شده بود به اعتماد فتوری که بر مزاج شاهرخ راه یافت طغیان کرد و اصفهان را در تصرف آورد و به شیراز تاخت. شاهرخ با وجود پیری برای دفع مدعی تازه و هم به سبب اصرار زن اش گوهر شاد آغا عازم عراق شد و چون به اصفهان درآمد جمعی از هواداران سلطان محمد را سیاست کرد...». (احسان یارشاطر، شعر فارسی در عهد شاهرخ، یا آغاز انحطاط در شعر فارسی، ص 41). 


چنین اند این طوطیان شکرشکن کنیسه که کلام به کلام داده ها و دروغ بافی های مقرر در مسائل ایران و اسلام را مکرر می کنند و جرات ورود به وادی بنیان اندیشان را ندارند که در مواجهه با چنین موعظه ها، همراه پوزخند یادآور می شوند که تا دو قرن قبل عراق و اصفهان و شیراز نبوده است تا سلطان محمد بایسنقر ساختگی در آن مرتکب این یا آن عمل شود. با این همه از خلال همین نوشته های ذوق زده در همه جا با این لاف و گزاف مواجهیم که ایرانیان به علت سخنان منظوم شاعران شیرین سخن خویش، پیوسته خود را در قله فرهنگ جهان فرض کرده و ناگزیر بی توجه به این نکته عام که اگر سرودن شعر نهی شده در قرآن، نشانه رشد است، پس تمدن عرب قریب هزار سال مقدم بر سایر اقوام منطقه و شاید هم جهان، با میراث شعر خود حاضر بوده است. میراثی که با این همه هیاهو در باب اشعار آویخته از دیوار کعبه و اوهام فرهنگی در باب معلقات سبعه، قابل کتمان نیست. 


«بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَةٍ کَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلون. بل گفتند خواب های آشفته دیده یا بافته های شخصی او و شاعرى است بی نشانه هایی که پیش از او عرضه می کردند». (انبیا، 5)


از طریق این آیه به سادگی و بی نیاز به ارائه نمایه های دیگر، با خبر می شویم که جامعه اعراب در زمان بعثت پیامبر با شعر و شاعری آشنا و مشغول بوده است و اگر تمنیات جاری ما با دمیدن باد در غبغب فرهنگ ملی به شعر و شاعرانی، از قرن چهارم هجری، باز هم بدون اسباب اثبات، می نازند، پس ناچار باید به پیش تازی عرب در عرضه زبان شعر در عهد پیامبر و ماقبل آن، اعتراف کنیم که بی شک به معنای تهی کردن کلاه شامورتی خویش در والا انگاری زبان فارسی در عرصه ادب خواهد شد. مورخ می پرسد اگر محافل شعر باز ما، گفتار منظوم را بازتاب ظریف اندیشی در نزد متعلقان و کاربران زبان می دانند، پس اعراب قریب یک هزاره در لطیف اندیشی مذکور بر تمام زبان های شناخته شده شرق میانه، اعم از فارسی و ترکی و هر مدعای دیگری پیش قدم و صاحب گفتار موزون و مقفی بوده اند. بدین ترتیب گوشه هایی از مقام  و مرتبت زبان عرب گشوده می شود که گزینش خداوند برای ارسال قرآن بوده است.


«وَ یَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ. و می گویند آیا الهه های خود را به سخنان شاعری دیوانه رها کنیم؟». (صافات، 36).

«وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ. و ما به او شاعری نیاموختیم که در شان او نبود، قرآن مبین است که جز ذکر در آن نیست». (یس، 69)


اگر در این گونه آیات، از زبان کافران نجد و چنان که بیاورم در بیان و خلال آیات الهی، شعر و شاعری از عوارض وسوسه های شیطان لقب می گیرد، باز هم مقام فرهنگی و تاریخی اعراب را متورم تر می کند و چنان که در آیه بالا می خوانیم خداوند مقام شاعری را دون شان پیامبر خویش می گوید و او را از اتهام شاعری مبرا می داند. بدین ترتیب اعراب در زمان پیامبر نه ققط بر نیازهای لفظی نازک اندیشانه، در سرودن شعر واقف بوده اند، بل در همان زمان لایه های فرهنگی ممتازتری دربطن خود پرورده داشته اند که کاربرد همان زبان جلا انداخته را  مستلزم در معرض خطر قرار دادن عقلانیت جامعه و در آیات الهی، متابعت از شیطان می دانند و تابعین و کباده کشان  کلام پریشان و غیر قابل فهم شاعران را، به صورت زیر از زبان قرآن تحقیر می کنند.


«هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ. آیا خبردارتان کنم که شیطان برچه کسان فرود می آید؟

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ . بر هر گناه کار خرف مفت زن.

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ. شنیده هایی را القاء می کنند و غالبا دروغ گویانند. 

وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ. و گم راهان، از شعرا تبعیت می کنند.

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ. آیا نمی بینید در هر وادی سرگردانند.

وَ نَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ. و حرف هایی می زنند که خود بدان عمل نمی کنند.

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ. مگر آن ها که به ایمان روی آورند، کار خیر کنند، بسیار خدا را بستایند و  پس از آن سیاه کاری ها به یاری برخیزند که به زودی معنای این دگرگونی را دریابند». (شعرا، آیات پایانی)


بدین ترتیب قرآن مستندی است که با مراجعه به آیات روشنگر آن، از زیر و بم جامعه زمان رسول خدا در نجد با خبر می شویم و کشف می کنیم که اعراب از قریب دو هزاره پیش، با منازل و مطالع سرودن شعر آشنا بوده اند و در مقایسه با مسیر فرهنگ در دیگر تمدن های همزمان، شاید با احتمال قرین به یقین، بتوانیم قوم عرب را کهن ترین مردم آشنا با قواعد کلام و سرودن شعر بدانیم آن هم در حالی که نه فقط خداوند متعال، در آیات انتهایی سوره شعرا، بل خردمندان عرب نیز سخن گفتن منظوم را به میزانی ناپسند می دیده اند که دشمنان اسلام به قصد اهانت، پیامبر خدا را شاعر و متن قرآن را دفتر شعر می خوانده اند و  بالاخره مهم و معتبرتر از همه، امتیاز درک داده های قرآن به اعراب متعلق است که هم در زمان نزول، با دریافت مفاهیم و مراتب مذکور در آن، به زمان حیات رسول خدا، مسلمانانی مومن و معتقد شده اند. اینک اگر بر مبنای تفحص یادداشت پیشین، حتی مومنین نخستین را نسبت به تجارت و داد و ستد و تدارکات سرگرمی های اوقات فراغت، مشتاق تر از حضور در نماز جماعت و جمعه دیده ایم، پس کسانی باید جواب دهند آن عرب سوسمار خوار که جز شراب و جنگ نمی شناخته، بیرون از تالیفات و تلقینات دروغین دست مزد بگیران یهود، کجا یافت می شوند؟!