42

من از تو جدا نمیتوان بود

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ولی ، بخش ،
احمد ولی

وفا گر از کسی بینم زخود بیگانه می گردم
من آن شمع ام که خود گرد سر پروانه می گردم

من از تو جدا نمیتوان بود ، مردود وفا نمیتوان بود
ای شوخ پری وحش گل اندام، ای یار ستم شعار خود کام
ای نخل بهار زندگانی ، ای حاصل عمر جاوید انی
ای روی تو کعبه ی تیازم ،ابروی تو قبله ی نمازم
ای مونس غمگسار شاعر، دلدارستم شعار شاعر
ای داغ تو حاصل وفایم، تا عشر غم تو آشتایم
من از تو جدا نمیتوان بود ، مردود وفا نمیتوان بود

روزی که شدم اثیر دام ات ،شد وردزبان بنده نامت
دادم دل و دین خود بدستت، از ترس شدم زچشم مستت
از خنجر ناز گشته بسمل، یک لحظه نمودم از تو غافل
چو نور زپیش دیده رفتی ، از خانه دل رمیده رفتی
تصویر تو پیش رو گذارم ، خوننابه دل زدیده بارم
من از تو جدا نمیتوان بود ، مردود وفا نمیتوان بود

در عشق تو صد الم کشیدم ،خون خورده به هر طرف دویدم
من بی سرو پا تو مست ومغرور ، من از تو جدا تو از وفا دور
نی زرکه فرستم از برایت ، نی سر که نهم به خاک پایت
شبها به غم تو ناله کردم ، صد تیر و درو حواله کردم
امد به برم قد بلندت ، شد ناله زار من پسندت
سرشار می وصال بودم ، آسوده زهر خیال بودم
یکباره سر جفا گرفتی ، از خانه دیده پا گرفتی
من از تو جدا نمیتوان بود ، مردود وفا نمیتوان بود