گفتم که میخواهم تُرا باور مکن
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
گفتم که میخواهم تُرا باور مکن، باور مکن
از جمع یاران پا مکش، با من به یاری سر مکن
گر همچو گل در خنده ام ، دام فریب افگنده ام
در حسرت دامی چنین، بیهوده دامن تر مکن
لعنت که چون آغوش من، جز لعل پر نوش من
در خلوت خاموش من، اندیشه یی دیگر مکن
از جمع یاران پا مکش، با من به یاری سر مکن
گر همچو گل در خنده ام ، دام فریب افگنده ام
در حسرت دامی چنین، بیهوده دامن تر مکن
لعنت که چون آغوش من، جز لعل پر نوش من
در خلوت خاموش من، اندیشه یی دیگر مکن