42

جان رفت و ما به آرزوی دل نمیرسیم

از کتاب: راگ هزره ، فصل ناشناس ، بخش ،

دردا که دوای درد پنهانی ما
افسوسکه چارهً پریشانی ما
بر عهدهً جمعی است که پنداشته اند
ابادی خویش را به ویرانی ما

جان رفت و ما به آرزوی دل نمیرسیم
هر چند میرویم به منزل نمیرسیم
برقیم و بلکه تند تر از برق راه رویم
و این طرفه بین که باز به منزل نمیرسیم
لطف خدا مگر کند از نا خدا چه سود
تا باد شرطه نیست به ساحل نمیرسیم
در اصل حل مسلهً عشق کس نکرد
یا ما بدین حقیقت مشکل نمیرسیم