نگاه کن که نریزد، دهی چو باده بدستم
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
نگاه کن که نریزد، دهی چو باده بدستم
فدای چشم تو ساقی، بهوش باش که مستم
کنم معالجه یکسر به صالحان می کوثر
بشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم
نه شیخ میدهدم توبه و نه پیر مغان می
ز بس که توبه نمودم، زبس که توبه شکستم
ز گریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده نشستم
فدای چشم تو ساقی، بهوش باش که مستم
کنم معالجه یکسر به صالحان می کوثر
بشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم
نه شیخ میدهدم توبه و نه پیر مغان می
ز بس که توبه نمودم، زبس که توبه شکستم
ز گریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده نشستم