لبهای سردم جان گرفت
از کتاب: راگ هزره
، فصل هنگامه
، بخش
،
هنگامه
لبهای سردم جان گرفت از ساغرِ لبهای تو
دیوانگی دارد دِلم از عشق و از سودای تو
دانم نگاهی مست تو آتش به ساغر میزند
در آسمان عشق تو مرغ دلم پر میزند
میلرزه آخر اسمان تا رخ کشید از نقاب
شبهای خاطر شد سفید ای افتاب ای افتاب
دیوانگی دارد دِلم از عشق و از سودای تو
دانم نگاهی مست تو آتش به ساغر میزند
در آسمان عشق تو مرغ دلم پر میزند
میلرزه آخر اسمان تا رخ کشید از نقاب
شبهای خاطر شد سفید ای افتاب ای افتاب