من بار سنگينم مرا بگذار و بگذر
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
من بار سنگينم مرا بگذار و بگذر
نيکم، بدم، اينم مرا بگذار و بگذر
بر مرگ خود سوزی عبث ميگريی ای شمع
منشين ببالينم مرا بگذار و بگذر
دردم نميداند کسی از دوست و دشمن
کوشد به تسکينم، مرا بگذار و بگذر
آئينه دل تيره از زنگار غمهاست
بيرنگ و رنگينم ، مرا بگذار و بگذر
بگذار زنجيرم کشد ، دژخيم ايام
در خورد نفرينم مرا بگذار و بگذر
بگذار جز کابوس ناکامی نبيند
چشم جهان بينم ، مرا بگذار و بگذر
بگذار تا در ماتم ويرانی خويش
چون جغد بنشينم ، مرا بگذار و بگذر
نيکم، بدم، اينم مرا بگذار و بگذر
بر مرگ خود سوزی عبث ميگريی ای شمع
منشين ببالينم مرا بگذار و بگذر
دردم نميداند کسی از دوست و دشمن
کوشد به تسکينم، مرا بگذار و بگذر
آئينه دل تيره از زنگار غمهاست
بيرنگ و رنگينم ، مرا بگذار و بگذر
بگذار زنجيرم کشد ، دژخيم ايام
در خورد نفرينم مرا بگذار و بگذر
بگذار جز کابوس ناکامی نبيند
چشم جهان بينم ، مرا بگذار و بگذر
بگذار تا در ماتم ويرانی خويش
چون جغد بنشينم ، مرا بگذار و بگذر