42

فضای تشنهء باغ

از کتاب: راگ هزره ، فصل زمزمه شب هنگام ، بخش ،
زمزمه شب هنگام

چقدر زآتش و خون، چقدر ز دود گويم
تو بيا که با تو امشب، غزل و سرود گويم
تو بيا که از گلويم، غم کهنه را بشويم
به تو زانچه هست گويم، نه از آنچه بود گويم
منشان به انتظارم، بنشين تو در کنارم
که نه عيب کس شمارم، نه بدِ حسود گويم
ز تو گر جدا نشينم، جَهَد آتش از جبينم
همه را سياه بينم، همه را کبود گويم
تو بيا که با حضورت، رود از دلم کدورت
همه را ستوده خوانم، همه را درود گويم
چقدر ز خاک گفتن، چقدر به خاک خفتن
به تو امشب از شگفتن، به تو از سعود گويم
ز فضای تشنهء باغ، شب و روز قصه گفتم
نفسی ز عودت آب، به مسير رود گويم