42

آنقدر مستم که از چشمم شراب آید برون

از کتاب: راگ هزره ، فصل هارون پوپلزی ، بخش ،
هارون پوپلزی

آنقدر مستم که از چشمم شراب آید برون

از دل پر حسرتم دود کباب آید برون

یار من در نیمه شب ار بی نقاب آید برون

زاهد صد ساله از مسجد خراب آید برون

صبحدم چون رخ نمودی, شد نماز من قضا

سجده کی باشد روا چون آفتاب آید برون؟

قطره‌ی درد دل جامی به دریا اوفتد

سینه سوزان، دل کباب، ماهی ز آب آید برون