گردکان بزازی نشسته ماه سیما بود

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

گردکان بزازی نشسته ماه سیما بود

بدو رعارصش آثار نور طور سینا بود

گذر زان رستۀ بازار دایم داشتم یاران

نگاه من بران افتاد بر جایاکه بیجا بود 

 به گلبرگ رخ خود دست میزد اینقدر دیدم

 به همرایش کسی دیگر نبود آن شوخ تنها بود

خریدار قماش خویش راجلب نظر می کرد 

مفاد خویش را سنجیده افکارش به سودا بود

 بدوکانش بگردیم بگفتم برگ گل داری

بگفتا پیش رو سودا شده تانی که با ما بود

عبارت کوکه موی و روی ارا من کنم تفسیر

که اوصافش بقران سورل و الیلی یغشا بود

بیمایش شکوه حکمرانی بحر و برد دیدم

نمیدانم که در لوح جبین او چه انشاه بود

دل خود بارها دارم  به او گفتا مرا یادت است

و گرنه همرهم شرط چنان یار دلخواه بود

تمسخر کرده خواهمی گفت چون اشعار من خوانی

که صوفی عشقری بیجا کله پیج چه غمها بود