اژدهای چرخ لوگر
روزگاری مرد عارف و با خدایی از شهر غزنی به لوگر آمد. و آنجا رحل اقامت افگند. مردم لوگر از دور و نزدیک به آستان او میشتافتند و پروانهوار دور او میچرخیدند. نام این بزرگوار شاه محیالدین بود. از کرامات او یکی اینست که در چرخ لوگر اژدهای قویهیکل و وحشتناکی میزیست که هر شب از کوه فرود میآمد و از رودخانه آب میخورد و بر میگشت. هیچ کس از بیم آن در شب از خانه بیرون نمیآمد، بالاخره مردم به آستان شاه محیالدین آمدند و قصه را بازگفتند، شاه فرمود: من به آن شرطی به شما کمک میکنم که هرکدام بخشی از دارایی خود را به من بیارید. همگان پذیرفتند و چنان کردند. شاه آن همه اموال و غله را نفقه فقیران کرد. همینکه شام نزدیک شد نزدیک رودخانه آمد و منتظر اژدها گشت، حینی که اژدها مشغول نوشیدن آب شد، سنگپارة را چنان بر چشم او زد که اژدها از حرکت باز ماند، سپس به اژدها امر کرد که نزدیک بیا، اژدها فرمان برد و به دنبال شاه راه افتاد. شاه اژدها را در بین مغاره آورد و در صندوقی که قبلاً تهیه دیده بود محبوس کرد و گفت فقط شبانه یکبار میتوانی به شکل مار سیاه کوچک از صندوق بیرون آیی و به رودخانه بروی، زینهار به کسی آزارت نرسد. میگویند همان صندوق بزرگ هنوز در آن مغاره وجود دارد و بسیاری مردم ادعا دارند که بسی شبها آن مار سیاه را دیدهاند که چشمان او چون لاکی در تیرگی شب میدرخشیده است.