42

به یاد داری که روز اول

از کتاب: راگ هزره ، فصل رحیم مهریار ، بخش ،
رحیم مهریار

به یاد داری که روز اول
عنان نازت به نی سواری
بسر گرفتم، بعجز گفتم
قدم به چشمم تو کی گذاری

ز الفت خود، ز وحشت تو
چسان ننالم، چرا نگریم
نه ترک یاری توانم از تو
نه از تو دارم امید یاری

مده طبیبا، دگر تو پندم
مکش خدارا، به زهرخندم
مکن علاج دل نزارم
که از دل من، خبر نداری

تمام عالم، اگر بگردی
چو من اسیری، دگر نیابی
به مستمندی، به دردمندی
به جان سپاری، به بردباری