42

دیوانگی

از کتاب: راگ هزره ، فصل بسانتی ، بخش ،
بسانتی

اگر دیوانگی کردم دلم خواست
ز خود بیگانگی کردم دلم خواست
اگر که اعتماد چشم بسته
به خصم خانگی کردم دلم خواست
اگر تا اوج خودسوزی پریدم
نظر کرده به بال عشق بودم
اگر لب تشنه از دریا گذشتم
به دنبال زلال عشق بودم
به غیر از من خود خوش باور من
کسی منت نداره بر سر من
كسی حال مرا هرگز نفهمید
دلیل گریه هایم را نپرسید
گناه عالمی را بردم از یاد
ناهم را کسی بر من نبخشید
کسی بر حلقه این در نکوبید
من و شب پرسه های تلخ تردید
در آن دریای بی پایان ظلمت
صدای یار بیداری نپیچید
ه غیر از من خود خوش باور من
کسی منت نداره بر سر من
در آن تنهایی بی رحم و ممتد
به دلداری کسی از در نیامد
من تنهای من تنها کسی بود
که هر شب در اتاقم پرسه میزد
اگرچه از شما خانه خرابم
دچار یاوه های بی جوابم
به خود اما به آنهایی که باید
بدهکاری ندارم بی حسابم
پشیمان نیستم از آنچه بودم
پشیمان نیستم از ماجرایم
همین هستم همین خواهم شدازنو
اگر بار دگر دنیا بیایم
اگر بار دگر دنیا بیایم