42

تو دانی تو، زچه جوهر آفریدی

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،
احمد ظاهر

تو دانی تو، زچه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را
که هزاران لاله پوشد، پس ازین مزار ما را
چه کنم جز این که گویم، بنگر به لطف بنگر
دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را
ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری
که زبوته ها بچینی، گل انتظار ما را
چو نسیم آشنایی، ز کدام سو وزیدی
تو که بیقرار کردی، همه لاله زار ما را
منم آن شکسته سازی، که تو ام نمی نوازی
چه فغانم کنم زدستی، که گسسته تار ما را
ز کویر جان سیمین نه گل و نه سبزه روید
دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما ر