42

کبوتر های چشمت خیره خیره

از کتاب: راگ هزره ، فصل حبیب قادری ، بخش ،
حبیب قادری

کبوتر های چشمت خیره خیره
به بام دل نشسته تیره تیره
به بام دل بگرده بی بال و پر
که کرده تور عاشق چیره چیره

مه که چشمک میزنم، به ساز و چک چک میزنم
تو که مینازی میرقصی، سخن سر لب داری، اشاره به من داری
الله بیا دختر، شب تار بیا دختر، با ما بیا دختر

خودت گل باشی و عمرت نباشه
الهی چشمی سویت نباشه
نظر بندت بگیرم روی شانه
نصیب دشمنان بویت نباشه

به کوهت ناله ها بسیار کردم
دو چشم خو پره بیدار کردم
ز کلکین تا بیرون شد روی ماهت
مزاج دیدن بیخار کردم