42

خوش آن زمان

از کتاب: راگ هزره ، فصل نگینه امانقلوا ، بخش ،
نگینه امانقلوا

خوش آن زمان که به سیرِ چمان تو باشی و من
میانِ غنچه به یک پیراهن تو باشی و من
به شرطِ آنکه نباشد میانِ ما غیاب
پیاله باشد و مِی باشد و تو باشی و من
آمد، آمدت گردم، جان
قد و قامتت گردم
آمد، آمدت گردم، جان
قد و قامتت گردم
آی تو جانان، آی تو جانان
آی تو جانانِ من باشی ای
از نزاکتت گردم، جان
آی تو جانانِ من باشی ای
از نزاکتت گردم
آمدم به مهمانی، جان
نشستم لبِ ایوانی
آمدم به مهمانی، جان
نشستم لبِ ایوانی
یک بوسه، یک بوسه
یک بوسه طلب کردم، جان
گفتا که تو می دانی، جان
یک بوسه طلب کردم، جان
جان، گفتا که تو می دانی، جان
یک بوسه طلب کردم، جان
گفتا که تو می دانی
ای صنم تو خالِ مشکین را به پیشانی زدی
ای صنم تو خالِ مشکین را به پیشانی زدی
در میانِ سینه ام صد داغِ پنهانی زدی
در میانِ سینه ام صد داغِ پنهانی زدی
باز می ‌پرسی که رنگت زرد می‌ باشد چرا
باز می ‌پرسی که رنگت زرد می‌ باشد چرا
حالِ من می دانی خود را به نادانی زدی
حالِ من می دانی خود را به نادانی زدی
آمد، آمدت گردم، جان
قد و قامتت گردم
آمد، آمدت گردم، جان
قد و قامتت گردم
آی تو جانان، آی تو جانان
آی تو جانانِ من باشی ای
از نزاکتت گردم، جان
آی تو جانانِ من باشی ای
از نزاکتت گردم، جان
آی تو جانانِ من باشی ای
از نزاکتت گردم...