42

در عشق تو

از کتاب: راگ هزره ، فصل ساربان ، بخش ،
ساربان

ديوانه نمودم دل فرزانهء خود را
در عشق تو گفتم همه افسانهء خود را
غير از تو کی افروخته آن شعله بجانم
شعله بجانم شعله بجانم
آتش نزند هيچ کسی خانهء خود را
در عشق تو گفتم همه افسانهء خود را
ديوانه نمودم دل فرزانهء خود را
من زنده ام آخر تو مسوزان دگری را
ای دگری را ای دگری را
ای شمع مر خانه دل پروانه خود را
در عشق تو گفتم همه افسانهء خود را
ديوانه نمودم دل فرزانهء خود را
دل می تپد و می دود و نام تو گويد
نام تو گويد نام تو گويد
بازا ببر اين مرغک بی لانهء خود را
در عشق تو گفتم همه افسانهء خود را
ديوانه نمودم دل فرزانهء خود را