42

ستم شتا کشیدم که بهار خواهی آمد

از کتاب: راگ هزره ، فصل بصیر امیری ، بخش ،
بصیر امیری

ستم شتا کشیدم که بهار خواهی آمد
خم می ذخیره کردم که بکار خواهی آمده زنده مانم

به لبم رسيده جانم، تو بيا كه زنده مانم
پس از آنكه من نمانم، به چه كار خواهی آمد ؟

از ترس وعده یافتم ای بی وفا ترا
می آیی آنزمان که نیایی بکار من

به منجمی بگفتم که ببین طالعم گفت :
به سرت ز چرخ دوران غم یار خواهی امد

همه آهوان صحرا، سر خود نهاده بر كف
به اميد آنكه روزی، به شكار خواهی آمد