شبهای ظلمانی
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
شبهای ظلمانی، میان طوفان ها
آواره قلب من در دشت و بیابانها
با صد ارمان ها
ابر ها سیاه، بر رخ اختران
اشک از چشم من روان شد چو بارانها
با صد ارمان ها
شور تو در سر من، عشق تو در دل من
نقش تو جاودانی
شبهای تار بی تو، ریزم سرشک غم
سرشک ارغوانی
شام فراق سر رسید، صبح امید تیره شد
به دل ستاره های شب، ز یأس و رنج خیره شد
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در امید وصال
شرح جان سوز من بلند شد به آسمانها
با صد ارمان ها
ای خوش آن شبهای مهتاب که در کنار من بودی
یا به گلزار و بستان ها، در اختیار من بودی
گذشت آن زمانها، خزان شد آن بهار ها، به دل بماند داغ ها
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در امید بهار،
زار شد پیکرم
اشک از چشم من روان شد چو باران ها
با صد ارمان ها
آواره قلب من در دشت و بیابانها
با صد ارمان ها
ابر ها سیاه، بر رخ اختران
اشک از چشم من روان شد چو بارانها
با صد ارمان ها
شور تو در سر من، عشق تو در دل من
نقش تو جاودانی
شبهای تار بی تو، ریزم سرشک غم
سرشک ارغوانی
شام فراق سر رسید، صبح امید تیره شد
به دل ستاره های شب، ز یأس و رنج خیره شد
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در امید وصال
شرح جان سوز من بلند شد به آسمانها
با صد ارمان ها
ای خوش آن شبهای مهتاب که در کنار من بودی
یا به گلزار و بستان ها، در اختیار من بودی
گذشت آن زمانها، خزان شد آن بهار ها، به دل بماند داغ ها
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در امید بهار،
زار شد پیکرم
اشک از چشم من روان شد چو باران ها
با صد ارمان ها