42

غم عشقت بیابان پرورم کرد

از کتاب: راگ هزره ، فصل استاد امیر محمد ، بخش ،
استاد امیر محمد

بهار بود و تو بودی و عشق و بود امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چی بود گزشت

غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوایت مرغ بی بال و پرم کرد
مرا گفتی صبوری کن صبوری
صبوری خاکی غم بر سرم کرد

چه شد گر خاطر خرم ندارم
غم عشق تو دارم غم ندارم
اگر مردم مكن ماتم به مرگم
شهيد بی كسم ماتم ندارم

بزرگان سیاه را آب دادی
مرا در بستر غم خواب دادی
مه خواهش میکنم همرایم به دوستی
مرا از کرسیت جواب دادی

برو ای بی وفا یادت باشه
شدی از من جدا یاد تو باشه
سر الفت گرفتی با رقیبان
خیانت کار مان یاد تو باشه

چطور سختی کرده دردت به جانم
عجب دردیست به کس گفته نتانم
دلم چون دود غم گشته عزیزم
بسوخت و پوده کرده استخوانم

مرا درد و غمت بیمار کرده
مرا از زندگی بیزار کرده
الهی خانه هجران بسوزد
به حق من ستم بسیار و کرده

گذر از کوچه ای یارت نکردی
چرا پرسان بیمارت نکردی
سر و جان من پروانه خوی را
فدای شمع رخسارت نکردی

به عشق خود زنجیرم تو کردی
چون مجنون پا به زنجیرم تو کردی
جوان بودم که خواهان تو گشتم
خدا پیرت کند، پیرم تو کردی

یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

به قبرستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و فریادهای
شنيدم کله اي با خاک می گفت
که اين دنيا نمی ارزد بکاهی

نه من وصل و نه هجران می پرستم
محبت هر چه گفت آن می پرستم
به آن گونه که من به خاطر جمع
سری ظلف پریشان می پرستم