پس از عمری به من شد مهربان
از کتاب: راگ هزره
، فصل حبیب قادری
، بخش
،
حبیب قادری
، نامهربان من
ز راه و رسم یاری آمد آن آرام جان من
به گریه گفتمش بینی در این ویرانه تنهایم
بود خالی با یاد تو همیشه آشیان من
تو قصد کشتنم کردی و من در پایت افتادم
با جانبازی و سربازی گرفتی امتحان من
ز راه و رسم یاری آمد آن آرام جان من
به گریه گفتمش بینی در این ویرانه تنهایم
بود خالی با یاد تو همیشه آشیان من
تو قصد کشتنم کردی و من در پایت افتادم
با جانبازی و سربازی گرفتی امتحان من