42

پس از عمری به من شد مهربان

از کتاب: راگ هزره ، فصل حبیب قادری ، بخش ،
حبیب قادری

، نامهربان من
ز راه و رسم یاری آمد آن آرام جان من

به گریه گفتمش بینی در این ویرانه تنهایم
بود خالی با یاد تو همیشه آشیان من

تو قصد کشتنم کردی و من در پایت افتادم
با جانبازی و سربازی گرفتی امتحان من