نامه عاشقانه
از کتاب: راگ هزره
، فصل شکیب مصدق
، بخش
،
شکیب مصدق
سلام عشق من چطوری؟بگو از قصه ی دوری
بگو از تنهایی باغ،غربت گل های سوری
بگو از مادر پیرم،پدر افتاده بر تخت
بگو حال شان چطور هست،حال خواهر دم بخت
نگو تنهایی و تنهایم و حال ما خراب است
نگو این قصه رفتن و نرفتن ها عذاب است
بگو بررگرد بیا جنگ تمام است
بگو آن کبوتر صلح روی بام است
نگو از مرگ پرنده،نگو از بت های زنده
نگو زندگی چطور هست،بین گرگهای درنده
بگو چیزی کم نداری،بگو درد و غم نداری
بگو که گرسنه نیستی و غم شکم نداری
تو بگویی یا نگویی من که میدانم عزیزم
عشق من مواظب ات باش،قول میدهم که اشک نریزم…
بگو از تنهایی باغ،غربت گل های سوری
بگو از مادر پیرم،پدر افتاده بر تخت
بگو حال شان چطور هست،حال خواهر دم بخت
نگو تنهایی و تنهایم و حال ما خراب است
نگو این قصه رفتن و نرفتن ها عذاب است
بگو بررگرد بیا جنگ تمام است
بگو آن کبوتر صلح روی بام است
نگو از مرگ پرنده،نگو از بت های زنده
نگو زندگی چطور هست،بین گرگهای درنده
بگو چیزی کم نداری،بگو درد و غم نداری
بگو که گرسنه نیستی و غم شکم نداری
تو بگویی یا نگویی من که میدانم عزیزم
عشق من مواظب ات باش،قول میدهم که اشک نریزم…