114

اسلام و شمشیر

از کتاب: اسلام و شمشیر ، بخش ۴۳

روزی ابوجهل رسول خدا (ص) را دیدار کرده گفت: ای محمد دست از دشنام دادن به خدایان ما بردار و گرنه ما نیز خدای تو را دشنام گوییم؟ پس این آیه نازل شد: «دشنام مدهید بدانان که غیر خدا را می خوانند تا مبادا آن ها نیز از روی جهالت و نادانی خدا را دشنام دهند». (انعام، ۱۰۸). از آن پس رسول خدا (ص) از دشنام خدایان شان خودداری فرمود و تنها به دعوت ایشان به خدای تعالی اکتفا کرد.


نضربن حارث و آن چه درباره اش نازل شد: نضربن حارث ـ چنان چه پیش از این گفته شد ـ از شیاطین قریش و از دشمنان رسول خدا (ص) بود و چون به مملکت حیره سفر کرده بود داستان ها از سلاطین ایران و رستم و اسفندیار یاد گرفته بود و در هر مجلسی پیغمبر اکرم (ص) می نشست و مردم را به خدا دعوت می کرد و آن ها را از دچار شدن به عذاب های اقوام گذشته می ترسانید، نضربن حارث پس از آن حضرت در آن جا می نشست و داستان ها از پادشاهان ایران و رستم و اسفندیار نقل می کرد سپس می گفت: به خدا محمد به تر از من داستان سرایی نمی کند، و داستان او چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست که آن ها نوشته است چنان چه من نوشته ام پس این آیات درباره اش نازل شد: «و باز گفتند که این کتاب افسانه های پیشینیان است که بر خود نگاشته و هر صبح و شام بر او املا شود، بگو این کتاب را آن خدایی فرستاده که از اسرار آسمان ها و زمین آگاه است و او آمرزنده و مهربان است». (همان، ص ۲۲۴)


از این جا ابن هشام وارد مبحث شان نزول آیات می شود و با دل به خواه خویش برای هر آیه ای سبب نزولی می آفریند. داستان هایی که برخی از آن ها از فرط بی مایگی جدی به نظر نمی رسند. شیوه ی ساخت این شان نزول ها بسیار ابتدایی است. آیه را می خواند و داستانی بر آن می گذارد، چنان که بر موضوع ناسزا به بتان دیده شد. ویژگی این شان نزول ها در این است که دیگر حتی محدث و راوی هم ندارد، ابن هشام با یقین شخصی و درست همانند این که مشاور فرهنگی خدا و در نزول آیه صاحب نظر بوده است، سبب نزول را باز می گوید و مانند تمام متون دیگری که در کار ایجاد توهم در باب تمدن ایران باستان است، در مورد آیات اولیه ی سوره ی فرقان، فرصت را فراهم می بیند تا از ایران باستان و رستم و اسفندیار بگوید، آن هم لااقل دویست سال پیش از تدارک و تدوین شاهنامه و به صورت نقالی هایی از مردم حیره بیان می کند، که در قلب بین النهرین و مرکز تجمع بزرگی از سلوکیه بوده است، با شگفتی های بسیار از معماری یونانی، که تمثیل و افسانه ی قصر خورنق و سرنوشت ظالمانه ای که بر سنمار، معمار یونانی آن رفته، مشهور است!


«روزی رسول خدا (ص) مشغول طواف بود. چند تن از بزرگان قریش به نام اسود بن مطلب و ولید بن مغیره و امیه بن خلف و عاص بن وائل بدان حضرت برخوردند و گفتند: ای محمد بیا تا ما آن چه را تو می پرستی بپرستیم و تو نیز آن چه را ما می پرستیم بپرست تا در نتیجه اختلاف ما و تو از میان برداشته شود و گذشته از این اگر آن چه را تو می پرستی به تر از چیزی بود که ما می پرستیم ما بهره ی خود را از تو گرفته ایم و اگر به عکس بود تو بی نصیب نمانده ای! پس این سوره ی مبارکه نازل شد: بگو ای کافران من هرگز نمی پرستم آن چه را شما می پرستید و شما نیز آن خدای یکتایی را که من پرستش می کنم، پرستش نخواهید کرد. نه من خدایان باطل شما را عبادت می کنم و نه شما خدای یکتای مرا عبادت خواهید کرد. پس دین شما برای شما باشد و دین من هم برای من باشد». (همان، ص ۲۲۹)


این یکی از مضحک ترین مراتب تشریح مسائل ادیان در سراسر دوران هاست، نشان عقل آشوب برپا کن و شر آفرینی شیوه مند یهود در آن آشکار است، که به عنوان شان نزول سوره ی کافرون عرضه می شود! ظاهرا کافران مکه آماده می شوند که مسلمان باشند به شرط این که پیامبر کافری را بپذیرد تا دعوای جاری در میان مردم مکه معکوس شود و هر یک از مزایای گرایش جدید بهره ی خود را ببرند!!! آیا عجیب نیست که این پوزخند وسیع و عظیم و پهناور بر حاصل بعثت رسول خدا را، آن هم به عنوان سیره ی رسول الله، با طیب خاطر بر ریش خود بسته ایم؟ بر مبنای آن چه ابن هشام تعریف می کند، به نظر می رسد که خداوند از احتمال انجام چنین معامله ای چندان آشفته می شود که اگر در موارد مشابه نزول آیه تذکر و تمثیلی را کافی شمرده، برای رد قطعی این داد و ستد، سوره ی کاملی نازل کرده است! سالیانی است این مهملات مغایر عقل و شرع را که تنها قصد تمسخر همه چیز ما را دارد، می خوانیم، در حوزه ها و مدارس و دانشگاه ها به ذهن سپردن آن ها را تکلیف می کنیم و اجازه می دهیم که یک ناشناس مضحک و محض، پیش از این که بپرسیم کیست، ما را در شناخت خداوند و اسلام و قرآن و احوال پیامبر، به دل به خواه خویش، با ارائه ی این لودگی ها، راه نمایی کند! 


«قضا را چنان افتاد که روزی مردی از قبیله ی أراش ـ یا إرشه ـ که نسب به عمالقه ی فرعون می رساند چند شتر به مکه آورده و آن ها را به ابوحهل بفروخت و چون برای گرفتن پول شتران بدو مراجعه کرد ابوجهل به مماطلقة گذارند و امروز و فردا کرده و تدریجا در صدد انکار حق او برآمد... شخص أراشی به نزد رسول خدا (ص) آمده گفت: ای بنده خدا من مرد غریبی هستم و این مرد یعنی ابوجهل حق مرا پایمال کرده... پیغمبر اکرم (ص) با آن مرد به در خانه ابوجهل آمده دق الباب کرد، ابوجهل از میان خانه فریاد زد: کیست؟ فرمود: محمد هستم بیرون بیا، ابوجهل که از ترس رنگ به صورت نداشت شتابانه در را باز کرد رسول خدا فرمود: حق این مرد را به او بده! ابوجهل گفت: اطاعت می کنم همین جا بایست تا حق اش را بپردازم، حضرت ایستاد و ابوجهل به درون خانه رفته طولی نکشید بیرون آمد و کیسه پولی که تمامی پول شتران آن مرد در آن بود همراه خود آورده به آن مرد داد، رسول خدا به آن مرد فرمود: حق خود را بستان و به دنبال کار خویش روان شو... در این خلال ابوجهل از در مسجد وارد شد و یک سر به نزد قریش رفت، اینان که در شگفت و بهت فرو رفته بودند به محض این که چشم شان به ابوجهل افتاد گفتند: وای بر تو! چه شد؟ چه شد که این چنین خود را در برابر محمد باختی؟! گفت: خاموش باشید به خدا در را که زد ترس عجیبی مرا گرفت و چون در را باز کردم شتر نری که تاکنون مانندش را ندیده ام در بالای سر او دیدم که دهان باز کرده و آماده است تا سر مرا در دهان خود فرو ببرد. و اگر کوچک ترین تأملی کرده بودم مرا می بلعید». (همان، ص ۲۴۸)


آن شتر نر خشمگینی را، که به طور معمول در این کتاب های بی بنیان، علی البدل جبرییل قرار می داده اند، این بار به صورت طینت پشت سر پیامبر والا درآورده اند تا برخی از ما بی توجه به درون این داستان ها بر مسلمانی خود از آن جهت ببالیم که پیامبر خدا صورتی از غضب خود را به شمایل شتر نری آشکار می کرد تا زهره ی بدهکار آب و در نتیجه حق مظلومی ادا شود!!!


«در میان قبیله بنی هاشم مردی بود به نام رکانة که فرزند عبد یزید بن هاشم بن عبد مناف بود و در نیروی بدنی و زور در میان قریش بی نظیر بود، روزی رسول خدا (ص) او را در یکی از دره های مکه بدید و بدو فرمود: ای رکانة آیا وقت آن نرسیده که از خدا بترسی و دعوت مرا بپذیری؟! رکانة گفت: من اگر بدانم که گفتار تو حق است بی شک پیروی تو را خواهم کرد! رسول خدا (ص) فرمود: اگر من با تو کشتی بگیرم و تو را بر زمین بزنم سخن مرا می پذیری؟ گفت: آری. فرمود : برخیز. رکانة برخاست و مانند کسی که هیچ گونه اراده ای از خود نداشته باشد در زیر بازوان آن حضرت مقاومتی نکرده محکم به زمین خورد. دوباره از جا برخاسته گفت: ای محمد این بار بیا تا تو را به زمین بزنم، بار دوم نیز به زمن خورد، و چون برخاست گفت: ای محمد به خدا چیز عجیبی است که تو مرا به زمین می زنی! رسول خدا (ص) فرمود: اگر اطاعت مرا بکنی از این عجیب تر خواهی دید! رکانة گفت: چیست؟ فرمود : این درخت را صدا می زنم از جای خود کنده می شود و به نزدم می آید! گفت: صدا بزن. رسول خدا (ص) آن درخت را بخواند، درخت از جا کنده شد و به نزد آن حضرت آمد، دوباره بدو فرمود: به جای بازگرد، درخت به همان جای نخستین بازگشت. رکانة که این جریان را مشاهده کرد به نزد قوم و قبیله اش آمده گفت: ای فرزندان عبد مناف به خدا به وسیله ی این مرد می توانید تمام مردم روی زمین را سحر کنید، زیرا من مردی ساحرتر از او ندیده ام». (همان، ص ۲۴۸)


این بدیع ترین شیوه ی پیامبران در خواندن مردم به دین خدا است، که مبتکر آن دلقک مطلقی به نام ابن هشام است. با این نتیجه که گویی جار می زند: بگذارید خداوند هر چه مایل است در قرآن در رد ساحر بودن رسول مکرم و برگزیده ی خویش، اصرار کند و آیه بفرستد، من داستان هایی می دانم و از حوادثی خبر دارم که ساحر بودن رسول الله را مسلم می کند! آیا تاکنون کسی از خویش پرسیده است حجت درستی این صحنه ها، که به عنوان سیره و زندگی نامه ی رسول نوشته اند و می نویسند و بر منابر می گویند و چیزی نیز از خود بر آن می افزایند، در کجا یافت می شود و اگر پذیرش این داده ها با رد مستقیم آیات الهی برابر است، پس چرا این کتاب ها را از صحنه و عرصه ی آموزش و کسب آگاهی های مقدماتی در موضوع تاریخ اسلام، حذف نمی کنند؟


«از ابی هریرة حدیث شده که پس از ورود رسول خدا (ص) به مدینه زن و مردی از یهودیان مرتکب زنای محصنة شدند. یهودیان در کتاب خانه ی مخصوص خود اجتماع کرده گفتند: این زن و مرد را به نزد پیامبر بفرستید و حکم آن دو را از محمد سئوال کنید، ببینید چه حکم می کند. پس اگر مانند شما حکم کرد که دست های آن دو را با طناب قیر اندود ببندند و صورت هاشان را سیاه کنند و وارونه بر الاغ سوارشان کنند، بدانید که او پادشاهی است که داعیه ی سلطنت دارد و از او پیروی کنید، ولی اگر دیدید حکم کرد آن دو را سنگسار کنند بدانید که او پیغمبر است و از او حذر کنید که شوکت شما را خواهد ربود. یهودیان به دستور عمل کردند و آن دو را به نزد رسول خدا (ص) آورده گفتند: ای محمد این مرد با این زن شوهر دار زنا کرده و ما حکم آن را به تو واگذار کرده ایم چه گونه باید حد درباره ی ایشان جاری کنیم؟ رسول خدا (ص) برخاسته به کتاب خانه ی ایشان آمد و فرمود: علماء و دانشمندان خود را در نزد من حاضر کنید، اینان رفتند و عبدالله بن صوریا و ابویاسر بن اخطب و وهب بن یهوذا را حاضر کرده گفتند اینان علماء و دانشمندان ما هستند، رسول خدا از دانشمندترین آن ها پرسید همگی گفتند: عبدالله بن صوریا دانشمندترین مردم روی زمین نسبت به کتاب تورات است. رسول خدا با عبدالله بن صوریا ـ که در ضمن جوان ترین ایشان بود ـ خلوت کرده به او فرمود : ای فرزند صوریا تو را به خدا و به روزهای خدا در نزد بنی اسرائیل سوگند دهم آیا حکم خدا در کتاب تورات در مورد زنای محصنة رجم نیست؟  گفت: چرا به خدا ای اباالقاسم چنین است و اینان دانسته اند که تو پیامبری مرسل هستی ولی حسد ایشان مانع است از این که به این مطلب اعتراف کنند. رسول خدا از آن جا بیرون آمد و دستور داد آن زن و مرد را بر در مسجد در محله ی بنی غنم بن مالک بن نجار سنگسار کنند، و ابن صوریا نیز پس از این جریان کفر ورزید و نبوت رسول خدا را منکر شد، پس این آیه نازل شد: «ای پیغمبر غمگین مباش از این که گروهی که به زبان اظهار ایمان کنند و به دل ایمان نیاورند به راه کفر می شتابند...» تا به آخر آیه. آن مرد زناکار چون دید می خواهند آن دو را سنگسار کنند برخاسته جلوی آن زن ایستاد و خود را سپر او قرار داد و هم چنان بدان ها سنگ زدند تا هر دو کشته شدند». (همان، ص ۳۷۲)


از این مطلب باید بفهمیم رسول خدا زانیان را، به تبعیت از تورات، رجم می کرده است! و هنوز هم زانی و زانیه را با توسل به این سخن بی اساس ابن هشام، به عنوان سرمشقی به جا مانده از روش های پیامبر، رجم می کنند، هرچند خداوند فرموده باشد:


«سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بینات لعلکم تذکرون. الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلده و لا تاخذکم بهما رافة...سوره را با نشانه های روشن فرستادیم و احکام آن را واجب کردیم تا  گوشزدی باشد. زانی و زانیه، هر یک را، بدون ملاحظه صد ضربه شلاق بزنید». (نور، ۱ و ۲)


بدین ترتیب شکی نمی ماند که رجم کنندگان زانیان، نه تابع قرآن، که پیرو ابن هشام و یا دست بالا مقلد تورات اند! بگذارید شما را به خواندن حصه ی کوچکی از فرامین توراتی دعوت کنم تا منظور خداوند را از تذکر ملایم شدن فرامین پیشین در قرآن کریم را به نیکی دریابید و تعجب کنید که دارندگان و متابعین چنین کتبی، مسلمین را اهل خشونت می دانند!!!


«و هر کسی که پدر یا مادر خود را لعنت کند، البته کشته شود، چون که پدر و مادر خود را لعنت کرده است، خون اش بر خود او خواهد بود. و کسی که با زن دیگری زنا کند، یعنی هر که با زن همسایه خود زنا نماید، زانی و زانیه البته کشته شوند. و کسی که با زن پدر خود بخوابد، و عورت پدر خود را کشف کند، هر دو البته کشته شوند. خون ایشان بر خودشان است. و اگر کسی با عروس خود بخوابد، البته هر دوی ایشان کشته شوند، فاحشگی کرده اند. خون ایشان بر خودشان است. و اگر مردی با مردی مثل با زن بخوابد، هر دو فجور کرده اند، البته هر دوی ایشان کشته شوند. خون ایشان بر خودشان است. و اگر کسی زنی و مادرش را بگیرد، این قباحت است. او و ایشان به آتش سوخته شوند، تا در میان شما قباحتی زنده نباشد. و مردی که با حیوانی جماع کند، البته کشته شود و آن حیوان را نیز بکشید. و زنی که به حیوانی نزدیک شود تا با آن جماع کند، آن زن و حیوان را بکشید». ( عهد عتیق، لاویان، ۲۰:۱۰، ۱۷)


چنین است که دین اسلام را رحمتی بر بندگان خوانده اند که بر تمام این موارد جزا، قلم عفو و گذشت کشیده و اگر مقرر بود بر مبنای چنین توصیه های تورات و انجیل حکم و قضاوت شود، حق این است که در غرب جنبنده ای را زنده نیابیم! بدین ترتیب و بنا بر مظاهر موجود، آن گاه که آزادی همجنس گرایی نیز در غرب قانونی شمرده می شود، پس به جاست تا بگوییم آن ها حتی مسیحی و یهودی هم نیستند و غریب تر از همه این که صاحبان و عاملان به تورات، با این همه جزای مرگ برای روابط جنسی نا موجه، چشم بر همه چیز کتاب خویش بسته اند و می بینیم که مسلمین با وجود آیات درخشان سوره ی نور، برای مجازات زانی و زانیه، عینا بر تورات اقتدا می کنند، تا همان مسیحیان و یهودان ما را وحشی بخوانند!!!!!


«و پس از این که نمازشان به پایان رسید در محضر رسول خدا (ص) جلوس کردند و عقاید مختلفی که درباره ی حضرت عیسی (ع) داشتند اظهار کردند، گروهی معتقد بودند که عیسی خدا است، و گروهی دیگر او را پسر خدا می دانستند و دسته ی سوم قائل به تثلیث بودند. در مورد خدایی عیسی می گفتند: برهان خدایی او همان بود که مرده زنده می کرد و امراض صعب العلاج را شفا می داد، و از غیب آگاه بود، و از گل مجسمه به شکل پرنده می ساخت سپس بدان می دمید و آن مجسمه به پرواز درمی آمد... و این گونه اموری که تمامی آن ها دلیل خدایی او بود. و در مورد فرزندی او برای خداوندی می گفتند: چون پدری نداشت و در گهواره نیز سخن گفت همین دلیل است بر این که او فرزند خدا بوده زیرا این جریان در هیچ یک از اولاد بشر سابقه نداشته و ندارد. و دلیل بر این که او یکی از اقاقیم سه گانه است گفتار خدای تعالی است که در مورد کارهای خود گوید: کردیم آفریدیم، گفتیم، که همه به لفظ جمع آمده و اگر خدا یکتا بود، به لفظ مفرد می گفت: کردم، آفریدم، گفتم. دو تن از بزرگان ایشان شروع به سخن کرده سئوالاتی از رسول خدا کردند، حضرت به آن ها فرمود: اسلام اختیار کنید، گفتند : ما پیش از این اسلام آورده ایم حضرت فرمود : دروغ می گویید زیرا شما برای خدا فرزند قائل شده اید و صلیب را می پرستید، و گوشت خوک می خورید! و با این ترتیب چه گونه اسلام آورده اید؟گفتند: ای محمد اگر عیسی پسر خدا نیست پس پدرش کیست؟ رسول خدا سکوت کرد و پاسخ ایشان را نگفت». (همان، ص ۳۸۲)


این جا دیگر نکته ای پوشیده نیست، ابن هشام با قدرت تمام، ادله ی لازم را برای قبول خدایی عیسی و یا فرزند خواندگی او بر می شمرد و بدون تعارف یکتایی خداوند را رد می کند. چندان که زبان رسول خدا بند می آید، در برابر پرسش عیسویان سکوت می کند و آیات الهی را از یاد می برد که تمام این موارد را موکول و متکی به اذن و اجازه ی خداوند می شمرد!


«هنگامی که رسول خدا و سایر مسلمانان مکه به مدینه هجرت کردند آب و هوای شهر مدینه نا سالم بود و برای واردین بدان شهر سازگار نبود و مبتلا به تب شدید می شدند از این رو جمعی از مهاجرین از آن جمله ابوبکر و بلال حبشی و عامر ابن فهیرة مبتلا به تب شدند و چنان چه عایشه نقل می کند شدت تب آن ها به حدی بود که هذیان می گفتند. تنها پیغمبر اکرم بود که خداوند او را از ابتلای به این بیماری محافظت فرموده بود از این رو عایشه جریان بیماری و هذیان هایی که گفته بودند به عرض رسول خدا رسانیده اظهار کرد: اینان از شدت تب سخنانی بر زبان جاری می سازند و خود نمی دانند چه می گویند. رسول خدا درباره ی ایشان دعا کرده گفت: بار خدایا آب و هوای شهر مدینه را برای ما سازگار کن چنان چه شهر مکه را برای ما سازگار کردی، و خوراک آن را بر ما مبارک گردان، و بیماری این شهر را به «مهیعة» منتقل ساز». (همان، ص ۳۹۰)


این هم نمونه ی دیگری از داده ها و دانش ابن هشام و شناخت او از سیره ی رسول خداست. رسولی که او می شناسد، نه پیامبر رحمت و عنایت، که به هنگام دعا از خدا می خواهد تا  درد را از او و اطرافیان اش بردارد و به همسایگان منتقل کند!!! اینک سر و کار ما با چنین منابعی است و اسلام را از طریق روایت این صاحبان کتاب می شناسیم که دنبال کردن رد حضور خود آن ها و نیز کتاب های شان در تاریخ و فرهنگ اسلامی نامیسر است. فهرست بلندی از نام های ناشناس اند، که از هیچ کدام اثر مستقیمی نمی یابیم و می گویند جز نشانه های کوچکی در اوراق قرون بعد و در آثار کسان دیگر باقی نگذارده اند، تایید کنندگانی که خود نیز به سختی زیر سئوال اند.


«کتاب الاصنام یا به تعبیر صحیح تر کتاب تنکیس الاصنام که از واژگونی بتان حکایت می کند، تاریخ مختصر نحوه ی پرستش عرب و بتان ایشان در دوره ی جاهلیت و قدیم ترین نوشتار و کتاب مستقلی است که به دست ما رسیده است. این کتاب دست کم تا دو قرن اخیر جزو کتب نایاب یا گم شده به شمار می رفت. خاور شناسان اروپایی سال ها برای یافتن آن کاوش و کوشش بسیار کردند و نیافتند، اما احمد زکی پاشا، محقق مصری، در سال ۱۹۱۲ میلادی آن را یافت و این افتخار نصیب او شدو در همان سال در مجمع بین المللی خاور شناسان منعقد در آتن نسخه ی کشف شده ی کتاب الاصنام را معرفی کرد و وعده داد به زودی آن را چاپ کند. در سال ۱۹۱۴ این وعده تحقق پذیرفت و به تصحیح و حواشی وی در قاهره طبع شد و در سال ۱۹۲۴ از نو با اصلاحاتی چاپ و انتشار یافت». (ابومنذر هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص ۱۰)


این نه تنها شرح حال کتاب الاصنام که وقعه نامه ی تقریبا تمام کتب کهنه ای است که به مسائل قرون اولیه ی اسلامی می بندند. این حقه بازی تکراری روندی دل آشوب کن دارد: ابتدا در منابعی از قبیل و قماش الفهرست و فهارس دیگر، که غالبا جعل جدیدند، آن ها را معرفی می کنند، مدت ها به دنبال این یا آن نام می گردند و ناگهان از کلاه شامورتی ناشناسی خرگوش کتاب را به صورت پاره پوره بیرون می کشند و همه را از رجوع به اصل آن نهی می کنند.


«از کتاب تنکیس الاصنام فعلا دو نسخه موجود است، یکی در قاهره و دو دیگر در مدینه ی طیبه. احمد زکی نسخه ی خطی این کتاب را از یک کتاب شناس مغربی الاصل متولد و متوفی در دمشق، موسوم به طاهر جزایری که کتاب خانه ی «خالدیه» قدس را ترتیب و تنظیم داده بود و مدتی هم در قاهره اقامت داشت، خریداری کرد... در حدود پانزده سال قبل نسخه ای دیگر از این کتاب در کتاب خانه ی مدینه طیبه پیدا شد. نسخه ی مدینه نقائص و افتادگی و اغلاطی دارد که به خودی خود نمی تواند اساس یک چاپ انتقادی  قرار گیرد... تاریخ نگارش این نسخه دقیقا روشن نیست، اما در رساله ی دوم مکتوب در این مجموعه به سال ۱۱۸۱ یا ۱۱۸۷هجری قمری مطابق ۱۷۷۳ یا ۱۷۶۷ میلادی بر می خوریم و با توجه به این که خط کاتب رساله ی دوم با شیوه ی کاتب کتاب الاصنام شباهت و همآنندی دارد، از این رو به احتمال زیاد تاریخ تحریر کتابت این نسخه هم نباید چندان از سال ۱۱۸۱ یا ۱۱۸۷ هجری قمری دور باشد». (همان، ص ۲۶)


بدین ترتیب یک مولف دیگر، باز هم هشام نام را، صاحب می شویم که گرچه از نظر زمان درست با هشام اولی همدوره و از قرن دوم هجری است، اما دو نسخه از کتاب او را در قرن دوازده هجری، یعنی هزار سال بعد یافته اند که گرچه هر دو به یک خط است، اما با هم مغایرت های فراوان دارد و برای طرب بیش تر ما می گویند که زمان نوشتن این دو نسخه هم همان هزار سال بعد بوده است، و کسانی را دارند که این نسخ تازه نوشته را اندکی بعد کشف و با این کمدی هشام بن محمد کلبی بی نشان را زنده کند!!! آیا دلقکی فرهنگی از این پر اطوارتر هم می شود؟! اما هنوز و بدون رجوع به منقولات زیر، مسخره بازی هشام بن محمد کلبی تمام نیست.


«آثار پسر کلبی را می توان به دو دسته تقسیم کرد : الف : آثار غیرموجود. ب : آثار موجود.


الف : آثار غیر موجود هشام. آثار غیر موجود پسر کلبی عبارتند از :


۱. کتاب حلف عبدالمطلب و خزاعة. ۲. کتاب حلف الفصول و قصة الغزال. ۳. کتاب اولاد الخلفاء. ۴. کتاب حلف اسلم و قیس. ۵. کتاب المنافرات. ۶. کتاب بیوتات قریش. ۷. کتاب فضائل قیس عیلان. ۸. کتاب الموؤدات. ۹. کتاب الکنی. ۱۰. کتاب بیوتات ربیعه. ۱۱. کتاب اخبار العباس بن عبد المطلب. ۱۲. کتاب القاب قریش. ۱۳. کتاب حلف کلب و تمیم. ۱۴. کتاب شرف قصی بن کلاب و ولده فی الجاهلیة و الاسلام. ۱۵. کتاب القاب بنی طابخه. ۱۶. کتاب القاب قیس عیلان. ۱۷. کتاب القاب ربیعة. ۱۸. کتاب القاب الیمن. ۱۹. کتاب نوافل قریش. ۲۰. کتاب نوافل یا نواقل کنانه. ۲۱. کتاب نوافل یا نواقل اسد. ۲۲. کتاب نوافل یا نواقل تمیم. ۲۳. کتاب نوافل یا نواقل قیس. ۲۴. کتاب نوافل یا نواقل ایاد. ۲۵. کتاب نوافل یا نواقل ربیعه. ۲۶. کتاب تسمیة من نقل من عاد، و ثمود، و العمالیق، و جرهم، و بنی اسرائیل، و العرب و قصة هجرس، و اسماء قبائلهم. ۲۷. کتاب نوافل ربیعه و قضاعة. ۲۸. کتاب نوافل الیمن. ۲۹. کتاب ادعاء زیاد من معاویة. ۳۰. کتاب المشاجرات. ۳۱. کتاب صنائع قریش. ۳۲. کتاب المناقلات. ۳۳. کتاب المعاتبات. ۳۴. کتاب المشاغبات. ۳۵. کتاب ملوک الطوائف. ۳۶. کتاب ملوک کنده. ۳۷. کتاب ملوک الیمن من التبابعة. ۳۸. کتاب بیوتات الیمن. ۳۹. کتاب اقتراق ولد نزار. ۴۰. کتاب تفرق الازد. ۴۱. کتاب المعرقات من النساء فی قریش. ۴۲. کتاب طسم و جدیس. ۴۳. کتاب حدیث آدم و ولده. ۴۴. کتاب عاد الاولی والاخری. ۴۵. کتاب تفرق عاد. ۴۶. کتاب اصحاب الکهف. ۴۷. کتاب رفع عیسی ـ علیه السلام. ۴۸. کتاب المسوخ من بنی اسرائیل. ۴۹. کتاب اقیال حمیر. ۵۰. کتاب خبر الضحاک. ۵۱. کتاب الاوائل. ۵۲. کتاب منطق الطیر. ۵۳. کتاب غزیه. ۵۴. کتاب لغات القرآن. ۵۵. کتاب المعمرین. ۵۶. کتاب القداح. ۵۷. کتاب اسنان الجزور. ۵۸. کتاب ادیان العرب. ۵۹. کتاب احکام العرب. ۶۰. کتاب وصایا العرب. ۶۱. کتاب الدفائن. ۶۲. کتاب السیوف. ۶۳. کتاب الندماء. ۶۴. کتاب اللعناء. ۶۵. کتاب الکهان. ۶۶. کتاب الجن. ۶۷. کتاب اخذ کسری رهن العرب. ۶۸. کتاب ما کانت الجاهلیة تفعله و وافق حکم الاسلام. ۶۹.  کتاب ابی عتاب الی ربیع حین سأله عن العویص. ۷۰. کتاب عدی بن زید العبادی. ۷۱. کتاب ابی زهر الدوسی. ۷۲. کتاب حدیث بیهس و اخوته. ۷۳. کتاب مروان القرظ. ۷۴. کتاب السمر. ۷۵. کتاب الیمن و امیر سیف بن ذی یزن. ۷۶. کتاب مناکح ازواج العرب. ۷۷. کتاب الوفود. ۷۸. کتاب ازواج النبی ـ صلی الله علیه و سلم. ۷۹. کتاب زیدبن حارثة حب النبی ـ صلی الله علیه وسلم. ۸۰. کتاب تسمیة من قال بیتا او قیل فیه. ۸۱. کتاب الدیباج فی اخبار الشعراء. ۸۲. کتاب من فخر باخواله من قریش. ۸۳. کتاب من هاجر و ابوه حی. ۸۴. کتاب اخبار الحریین و اشعارهم. ۸۵. کتاب اخبار عمر بن ابی ربیعة. ۸۶. کتاب دخول جریر علی الحجاج. ۸۷. کتاب اخبار عمروبن معد یکرب. ۸۸. کتاب التاریخ. ۸۹. کتاب تاریخ الخلفاء. ۹۰. کتاب تاریخ اجناد الخلفاء. ۹۱. کتاب صفات الخلفاء. ۹۲. کتاب المصلین. ۹۳. کتاب تسمیة من بالحجاز من احیاء العرب. ۹۴. کتاب البلدان الکبیر. ۹۵. کتاب البلدان الصغیر. ۹۶. کتاب تسمیة الارضین. ۹۷. کتاب الانهار. ۹۸. کتاب الحیرة. ۹۹. کتاب منارالیمن. ۱۰۰. کتاب العجائب الاربعة. ۱۰۱. کتاب الاقالیم. ۱۰۲. کتاب اشتقاق اسماء البلدان. ۱۰۳. کتاب الحیرة و تسمیة البیع و الدیارات و نسب العبادیین. ۱۰۴. کتاب تسمیة مافی شعر امری ء القیس من اسماء الرجال و النساء و انسابهم و اسماء الارضین والجبال و المیاه. ۱۰۵. کتاب المنذر، ملک العرب. ۱۰۶. کتاب داحس و الغبراء. ۱۰۷. کتاب ایام فزارة و وقائع بنی شیبان. ۱۰۸. کتاب وقایع الضباب و فزارة. ۱۰۹. کتاب یوم سنیق. ۱۱۰. کتاب یوم السنابس. ۱۱۱. کتاب ایام بنی حنیفة. ۱۱۲. کتاب الایام. ۱۱۳. کتاب ایام قیس بن ثعلبه. ۱۱۴. کتاب مسیلمة الکذاب و سجاح. ۱۱۵. کتاب الفتیان الاربعة. ۱۱۶. کتاب الاحادیث. ۱۱۷. کتاب المقطعات. ۱۱۸. کتاب حبیب العطار. ۱۱۹. کتاب عجائب البحر : درباره ی شگفتی های دریا. ۱۲۰. کتاب الکلاب الاول و الکلاب الثانی. ۱۲۱. کتاب امهات النبی. ۱۲۲. کتاب العواقل. ۱۲۳. کتاب کنی آیاء رسول الله. ۱۲۴. کتاب النوافل والجیران. ۱۲۵. کتاب الفرید فی النسب. ۱۲۶. کتاب الملوکی فی النسب. ۱۲۷. کتاب الموجز فی النسب. ۱۲۸. کتاب جمهرة الجمهرة. ۱۲۹. کتاب اسواق العرب. ۱۳۰. کتاب انساب المواضع. ۱۳۱. کتاب انساب البلاد. ۱۳۲. کتاب افتراق العرب. ۱۳۳. کتاب المغتربات. ۱۳۴. کتاب تفسیر الآی الذی نزل فی اقوام باعیانهم لهشام الکلبی». (همان، ص ۶۴ تا ۷۹)


پس معلوم شد که هشام بن محمد کلبی ۱۳۴ کتاب مفقود به شرح فوق دارد. من در انتقال این اطلاعات تنها نام کتاب ها را آورده ام، بدانید که در اصل آن، هر یک از این اسامی شرح موضوعی کتاب را هم، مختصر یا مفصل به همراه دارد، شروحی که ۱۵ صفحه ی کتاب الاصنام را می پوشاند! باید از فرط طرب معلق زد که کسانی نه فقط نام که شرح کتاب های مفقوده ی هشام بن محمد کلبی را نیز، احتمالا به مدد نوعی اسطرلاب فرهنگی، می دانند! می بینید که با چه اعجوبه های نا به کاری رو به روییم؟! 


«ب : آثار موجود هشام :


۱۳۵. کتاب مثالب العرب: بنا بر نوشته ی خیر الدین زرکلی نسخه ی خطی از این کتاب موجود است، ولی صاحب الاعلام قید نکرده که نسخه ی خطی موجود در کجاست؟


۱۳۶. اسواق العرب: این کتاب را محمد حمیدالله در سال ۱۹۳۵ میلادی در پاریس انتشار داده و بروکلمن نیز آن را جزو آثار هشام کلبی یاد کرده است.


۱۳۷. کتاب اخبار بکر و تغلب: حاج آقا بزرگ تهرانی در کتاب الذریعة الی تصانیف الشیعة می نویسد در بغداد، در خزانه ی آل سید عیسی عطار نسخه ی خطی قدیمی از کتاب بکر و تغلب را دیدم، اما در جای دیگر از وجود این نسخه ذکری به میان نیامده است.


۱۳۸. الجمهرة فی النسب یا کتاب النسب الکبیر مشتمل بر انساب تازیان. این کتاب نزد دانشمندان و مورخان معروف و همه ی تکیه ی علمای نسب بر آن است، ولی متأسفانه از این کتاب نام و نشانی مگر یک قطعه ی کوچک سیزده برگی که در کتاب خانه ملی پاریس نگاهداری می شود باقی نمانده است... در گنجینه های کتاب خانه ی لندن نیز پاره مخطوطاتی از آن یافت می شود، ولی یکسر سقیم و بی ارج می باشد، حتی همانچه دانشمندان آن را منقول از نسخه ی محفوظ و موجود در قصر اسکوریال در نزدیکی مادرید ـ پایتخت اسپانیا ـ می پندارند. خاورشناسان اهمیت خاصی به این باقی مانده ی کتاب که در خاک اندلس است داده اند. چنان که علامه بکر به قصد این که شخصا نسخه ای از آن برگیرد و با اهتمام و عنایت مخصوص به طبع و نشر آن پردازد، به اسپانیا سفر کرد، ولی پس از تحمل مشقات سفر تهی دست بازگشت، زیرا بر وی محقق شد که این کتاب از پسر کلبی نیست، و از این گذشته جزوه ای است ناقص و ناتمام و پر از اغلاطی که ناسخان بی سواد و بی مبالات مرتکب شده و آن را مسخ کرده اند، و رأی وی بر آن قرار گرفت که به هیچ صورت نمی توان این نسخه را برای چاپ و نشر آماده ساخت». (همان، ص ۷۹)


پس هشام بن محمد کلبی، ۱۳۴ کتاب مفقود و ۴ کتاب آشکار دارد. اولی را، به نقل از زرکلی می شناسیم که خود زرکلی از محل آن خبر نداشته است. نام کتاب دوم، اسواق العرب را، در فهرست کتاب های مفقود او نیز می بینیم. سومی را تنها حاج آقا بزرگ تهرانی دیده و نه کس دیگر. و آخری را، جست و جو گر آن، یعنی علامه بکر، قلابی تشخیص داده است!!! تا معلوم شود که هشام ۱۳۴ کتاب رسما مفقود و چهار کتاب عملا مفقود داشته است، که نمی دانیم چرا جداگانه فهرست کرده اند! آیا به نظر نمی آید گروهی تا مرز شکم درد کامل، با تدارک این جعلیات، بر ما خندیده و می خندند؟