درد مندم دوست دارم نغمه های ساز را
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
درد مندم دوست دارم نغمه های ساز را
قوت روح خویش دانم صورت خوش آواز را
گر شوم چون پشتیان از اهل ساز موسیقی
سر کنم با پردۀ دل پرده های ساز را
ترک من اکنون بهر جانب که می تازی بتاز
من نشان دادم ترامیدن ترکتاز را
عاقبت خواهی نخواهی گل کند انجام کار
انچه سنجش رفته باشد دفتر اغاز را
گر تو آزادم نسازی از قفس صیاد من
بعد ازین من هم ندارم خواهش پرواز را
کرده ام اگر خانۀ را صفائی وجه نیست
می نمایم دعوت ان سردار با اعزار را
بسکه دید از من نیاز عاشقا ندام شد
سوخت یعنی دل بحالم ان بت طنار را
نیست اکنون در دلم چندان تکانی از صراط
دیده تا چشمم رفکهای رۀ درواز را
گر تو میائی بیاد در خانۀ ما صد کرت
همره ات لیکن نیاری شخص جنگ انداز را
نیستش جای دیگر جز سینۀ ریشم هدف
تا به من افتاده چشم ان شوخ تیر اندازی را
آن گروه بی نصیبان کز ازل بی بهره بود
سحر می پنداشتند از جهل خود اعجاز را
عشقری از بزم ناز ان پریروپا مگیر
خوب م یبیند نگاهش رندشاهد باز را