42

من مست و تو ديوانه

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،
احمد ظاهر

من مست و تو ديوانه، ما را کی برد خانه؟!
من چند ترا گفتم کم خور دو سه پيمانه؟!

در شهر يکی کس را هشيار نمی بينم
هر يک بَتَر از ديگر شوريده و ديوانه

جانا بخرابات آ، تا لذت جان بينی
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه؟!

از خانه برون رفتم، مستيم بپيش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه