بیم است که سودایت دیوانه کند مارا
از کتاب: راگ هزره
، فصل فواد رامز
، بخش
،
فواد رامز
بیم است که سودایت دیوانه کند مارا
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا
من میزده ای دوش ام شاید که خیال تو
امروز به یکساغر مستانه کند ما را
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا
بهر تو ز عقل و دل بیگانه شدم آری
ترسم که غمت ازجان بیگانه کند مارا
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا
من میزده ای دوش ام شاید که خیال تو
امروز به یکساغر مستانه کند ما را
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا
بهر تو ز عقل و دل بیگانه شدم آری
ترسم که غمت ازجان بیگانه کند مارا
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا