42

بیم است که سودایت دیوانه کند مارا

از کتاب: راگ هزره ، فصل فواد رامز ، بخش ،
فواد رامز

بیم است که سودایت دیوانه کند مارا
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا

من میزده ای دوش ام شاید که خیال تو
امروز به یکساغر مستانه کند ما را
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا

بهر تو ز عقل و دل بیگانه شدم آری
ترسم که غمت ازجان بیگانه کند مارا
در شهر و به بدنامی افسانه کند مارا