42

قطغنی

از کتاب: راگ هزره ، فصل لطیفه عزیزی ، بخش ،
لطیفه عزیزی

قطغن وطن من چشمای روشن من
دارو ندار عشقم خوشه و خرمن من
بدرد دوری ات بسیار مبتلا ام
نه آیی من میایم عزیز باوفایم
بگو برایت چه بیاورم سوغات شهر خود را
نمود سرزمینم آب و خاک و هوایم
ترا می گویم عزیزم خودت تو همه چیزم
چیزی با خود نیاوری شیرین وتندو تیزم
ای یار نو رسیده می گویم به چشم و دیده
چیزی با خود میارم دسته گل گزیده
پس بیایی قطغن نذر سخی میگیرم
گلهای شهر خود را به پای تو میریزم