در شب هجر تو شرمنده ي احسانم کرد
از کتاب: راگ هزره
، فصل نجیم نوابی
، بخش
،
نجیم نوابی
در شب هجر تو شرمنده ي احسانم کرد
ديده از بس گهر اشک به دامانم کرد
سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشيمانم کرد
شمّه اي از گل روي تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسواي گلستانم کرد
زلف او بود سخا حاصل سرمايه ي عمر
شانه آخر ز کفم برد و پريشانم کر
ديده از بس گهر اشک به دامانم کرد
سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشيمانم کرد
شمّه اي از گل روي تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسواي گلستانم کرد
زلف او بود سخا حاصل سرمايه ي عمر
شانه آخر ز کفم برد و پريشانم کر