ميروم خسته و افسرده و زار
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
ميروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چيد
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسيد
عاقبت بند سفر پايم بست
ميروم خنده به لب خونين دل
ميروم از دل من دست بدار
ای اميد عبث بی حاصل
سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چيد
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسيد
عاقبت بند سفر پايم بست
ميروم خنده به لب خونين دل
ميروم از دل من دست بدار
ای اميد عبث بی حاصل