بسته ای زنار ایدل اهل ایمانی هنوز

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

بسته ای زنار ایدل اهل ایمانی هنوز

با وجود بت پرستی ها مسلمانی هنوز

خط مشکینت دمیده ای لب رنگین 

در تلون رشک صد یاقوت رمانی هنوز

نیست برحال خراب من ترا هر گز نظر

با تغافل می نمائی یا نمدانی هنوز

نو بهار حسن یارم گرچه از خط شد خزان

دامن وصلش بکف ناید به آسانی هنوز

همچو برق آئینه روئی از دکان من گذشت

دیدۀ نادیدل من دارد حیرانی هنوز

درد دلدار می بوسی مدام

در دل خود صاحب پاس نمکدانی هنوز

دلبرش در خانۀ اغیار گرم اختلاط

حیدری باشد به ترتیبات مهمانی هنوز

نقش پا گشتی رقیب اما غرورت کم نشد

حاکم و فرمانروای شهر کاشانی هنوز

چارده علمی را که می گویند دانم خواندای 

از چه باعث زاهد اغول بیابانی هنوز

یکقیران در کیسه از هستی تو باقی بماند

پای بر بالای پا بنشته و خانی هنوز

من براه دوستیهایش شدم خاک عشقری

دشمنی ها می کند آن آفت جانی هنوز

آفرین بادا ترا ای عشقری زنده دل

پیر گردیدی و دنبال جوانانی هنوز