شوخ دردانه
از کتاب: راگ هزره
، فصل ساربان
، بخش
،
ساربان
دلدار بمن گفت که چرا غمگينی شوخ دردانه
در بند کدام دلبرک شيرينی يار نازدانه
بر جستم و آيينه بدستش دادم دستش دادم
گفتم که در آيينه کی را ميبينی
نميپرسی نام من نمی شوی رام من
نر گس فتان توت نميدهد کام من
خال لبت دانه و زلف تو شد دام من
به دلم بسی ستم کردو گريخت شوخ دردانه
رنجيد و مرا اسير غم کرد و گريخت يار نازدانه
پروانه غم ام شنيد لرزان شد و سوخت لرزان شد وسوخت
آهو رخ من بديد و رم کرد و گريخت
نميپرسی نام من نمی شوی رام من
نر گس فتان توت نميدهد کام من
خال لبت دانه و زلف تو شد دام من
ديشب ز غمت بيرون شد از جسم جان يار دردانه
ناگاه تو آمدی به پيشم مهمان شوخ نازدانه
قربان وفای جان که تا ديد ترا تا ديد ترا
بر گشت خبر داد که آمد جانان
نميپرسی نام من نمی شوی رام من
نر گس فتان توت نميدهد کام من
خال لبت دانه و زلف تو شد دام من
در بند کدام دلبرک شيرينی يار نازدانه
بر جستم و آيينه بدستش دادم دستش دادم
گفتم که در آيينه کی را ميبينی
نميپرسی نام من نمی شوی رام من
نر گس فتان توت نميدهد کام من
خال لبت دانه و زلف تو شد دام من
به دلم بسی ستم کردو گريخت شوخ دردانه
رنجيد و مرا اسير غم کرد و گريخت يار نازدانه
پروانه غم ام شنيد لرزان شد و سوخت لرزان شد وسوخت
آهو رخ من بديد و رم کرد و گريخت
نميپرسی نام من نمی شوی رام من
نر گس فتان توت نميدهد کام من
خال لبت دانه و زلف تو شد دام من
ديشب ز غمت بيرون شد از جسم جان يار دردانه
ناگاه تو آمدی به پيشم مهمان شوخ نازدانه
قربان وفای جان که تا ديد ترا تا ديد ترا
بر گشت خبر داد که آمد جانان
نميپرسی نام من نمی شوی رام من
نر گس فتان توت نميدهد کام من
خال لبت دانه و زلف تو شد دام من