42

بهار آمد بهار آمد

از کتاب: راگ هزره ، فصل ساربان ، بخش ،
ساربان

بهار آمد بهار آمد
بيا ای نو بهار من کجايی تو
بيادت ديده پر خون است
چه گويم حال من چون است
عزيز من - عزيز من
نگه بر روی گل نتوانم و دل زار مينالد
چی کار آيد مرا اين زندگانی گر نيايی تو
بهار آمد بهار آمد
ولی يادت نرفت از خاطر ناشاد
که صحبت های شيرين ات
تبسم های رنگين ات
لب لعلت - لب لعلت
چو آب زندگانی بود در روح و روان من
بتا کفرم گر گويم برای من خدايی تو
از آن روزی از آن روزی
که آهوی نگاهت می رمد از من
ز بخت خويش حيرانم
جگر خون و پريشانم
بيا ليلا – بيا ليلا
که مجنونت بيابن گرد و هم ديوانه خواهد شد
علاج من دوای من شفای من کجايی تو