گفتی که می بوسم تُرا
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
گفتی که می بوسم تُرا، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز سر
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
گفتی اگر از سوی خود، روی ترا بوسم برو
گفتم که صد سال دگر، امروز و فردا می کنم
گفتم اگر از پای خود، زنجیر عشقت وا کنم
گفتی ز تو دیوانه تر، دانی که پیدا می کنم
گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز سر
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
گفتی اگر از سوی خود، روی ترا بوسم برو
گفتم که صد سال دگر، امروز و فردا می کنم
گفتم اگر از پای خود، زنجیر عشقت وا کنم
گفتی ز تو دیوانه تر، دانی که پیدا می کنم