42

عيش مدام است

از کتاب: راگ هزره ، فصل ساربان ، بخش ،
ساربان

عيشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمد لله
ای بخت سرکش تنگش ببرکش
گه جام زرکش گه لعل دلخواه
ماره به رندی افسانه کردند
پيران جاهل شيخان گمراه
از دست زاهد کرديم توبه
وزعقل عابد استغفرالله
جانا چه گويم شرح فراقت
چشمی وصد نم جانی و صد آه
کافر مبيند اين غم که ديدست
از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از ياد حافظ
درد شبانه درد سحرگاه
گر تيغ بارد در کوه آن ماه
گردن نهاديم الحکم لله
آيين تقوا ما نيز دانيم
ليکن چه چاره با بخت گمراه
ما شيخ و زاهد کمتر شناسيم
يا جام باده يا قصه کوتاه
من رند وعاشق در موسم گل
آن گاه توبه استغفرالله
مهر تو عکسی بر ما بيفگند
آيينه رويا آه از دلت آه
الصبر مرو العمر فان
يا ليت شعری حتام القا
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بايدت خورد در گاه و بيگاه