کاخ عشقم به دیار دلت آباد نشد دکلمه نجوا
از کتاب: راگ هزره
، فصل زمزمه شب هنگام
، بخش
،
زمزمه شب هنگام
کاخ عشقم به دیار دلت آباد نشد
جز منت هیچ کس از هیچ تو برباد نشد
دوش پیوسته ز مهر تو سخن بود، مگر
از شکست دل بیچاره ی من یاد نشد
ساحلم در سفر شب ز نظر گم شده بود
بادبان گر چه گشودم، خبر از باد نشد
سینه ام پاره و غمخانه شد از جور زمان
آفرین باد به قلبم که به فریاد نشد
مدتی شد که نیاید به لبم خنده زراب
هر چه کردم که دلم شاد شود، شاد نشد
جز منت هیچ کس از هیچ تو برباد نشد
دوش پیوسته ز مهر تو سخن بود، مگر
از شکست دل بیچاره ی من یاد نشد
ساحلم در سفر شب ز نظر گم شده بود
بادبان گر چه گشودم، خبر از باد نشد
سینه ام پاره و غمخانه شد از جور زمان
آفرین باد به قلبم که به فریاد نشد
مدتی شد که نیاید به لبم خنده زراب
هر چه کردم که دلم شاد شود، شاد نشد